کنایه از تازه و خوش بودن دماغ است
ساز بودن دماغ
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ساز بودن دماغ. [ دَ ن ِ دِ ] ( مص مرکب ) کنایه از تازه و خوش بودن دماغ است. ( آنندراج از بهار عجم ) :
ز شوق وصل تو دایم دماغ من ساز است
می هوای تو پیوسته در کدو دارم.
دماغم از می لعلی است ساز در گلشن.
دلم همیشه به رقص و دماغ من ساز است.
ز شوق وصل تو دایم دماغ من ساز است
می هوای تو پیوسته در کدو دارم.
شفیع اثر ( ازآنندراج ).
نصیب گشت مرا باز مانده لب یاردماغم از می لعلی است ساز در گلشن.
شفیع اثر ( ازآنندراج ).
کنون که دل بکف دلبر خوش آواز است دلم همیشه به رقص و دماغ من ساز است.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: