آب اندک .
ذف
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ذف. [ ذَف ف ] ( ع مص ) قتل مجروح. کشتن خسته. ذفاف. مذافّة. تذفیف. اذفاف. الاجهاز علی الجریح. ( تاج المصادر بیهقی ). || ذف در امری ؛ سرعت کردن در آن. شتافتن در او. شتاب کردن در وی. || خذ ما ذف لک ( بصیغه مجهول )؛ بگیر آنچه را که مهیا و موجود است و زود بدست آید.
ذف. [ذَف ف ] ( ع اِ ) گوسفندان. || آواز کفش گاه راه رفتن. ذفَة، یکی. و بدال مهمله نیز آمده است.
ذف. [ ذُف ف ] ( ع اِ ) آب اندک.
ذف. [ذَف ف ] ( ع اِ ) گوسفندان. || آواز کفش گاه راه رفتن. ذفَة، یکی. و بدال مهمله نیز آمده است.
ذف. [ ذُف ف ] ( ع اِ ) آب اندک.
ذف . [ ذَف ف ] (ع مص ) قتل مجروح . کشتن خسته . ذفاف . مذافّة. تذفیف . اذفاف . الاجهاز علی الجریح . (تاج المصادر بیهقی ). || ذف در امری ؛ سرعت کردن در آن . شتافتن در او. شتاب کردن در وی . || خذ ما ذف ّ لک (بصیغه ٔ مجهول )؛ بگیر آنچه را که مهیا و موجود است و زود بدست آید.
ذف . [ ذُف ف ] (ع اِ) آب اندک .
ذف . [ذَف ف ] (ع اِ) گوسفندان . || آواز کفش گاه راه رفتن . ذفَة، یکی . و بدال مهمله نیز آمده است .
کلمات دیگر: