سازوساخت، سروسامان، راه ورسم
ساز و سامان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ساز و سامان.[ زُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و رسم. ساز و آئین. ساز و پیرایه. راه و رسم. رسم و راه :
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
هم برآن آئین که حج را ساز و سامان دیده اند.
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
هم برآن آئین که حج را ساز و سامان دیده اند.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 101 ).
رجوع به سازشود.کلمات دیگر: