کلمه جو
صفحه اصلی

مسرف


مترادف مسرف : اسراف کننده، اسراف گر، اسراف گرا، اسراف کار، بادبه دست، متلف، خراج، گشادباز، مبذر، ول خرج

متضاد مسرف : مقتصد

برابر پارسی : فراخرو

فارسی به انگلیسی

lavish, prodigal


lavish, prodigal, extravagant, thriftless, wasteful, waster, wastrel

extravagant, lavish, prodigal, thriftless, wasteful, waster, wastrel


عربی به فارسی

فراواني , وفور , ولخرجي , اسراف کردن , ولخرجي کردن , افراط کردن , فراوان , وافر , سرشار , ساري , لبريز , سرشار ساختن


مترادف و متضاد

اسراف‌کننده، اسراف‌گر، اسراف‌گرا، اسراف‌کار، بادبه‌دست، متلف، خراج، گشادباز، مبذر، ول‌خرج ≠ مقتصد


spendthrift (اسم)
خراج، متلف، دست و دل باز، ولخرج، مسرف، تلف کار

prodigal (اسم)
متلف، ولخرج، مسرف

scattergood (اسم)
دست و دل باز، ولخرج، مسرف، تلف کار

prodigal (صفت)
مسرف، پر تجمل، اسراف اور

spendthrift (صفت)
دست و دل باز، مسرف

فرهنگ فارسی

اسراف کننده، کسی که بی اندازه خرج بکند
( اسم ) آنکه بی اندازه خرج کند اسراف کننده جمع : مسرفین .
لقبی که مردم مدینه به مسلم بن عقبه دادند

فرهنگ معین

(مُ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) اسراف کننده ، ولخرج .

لغت نامه دهخدا

مسرف. [ م ُرِ ] ( ع ص ) تجاوزکننده از حد. افراطکننده. ( از اقرب الموارد ). گزافه کار. مفرط. زیاده رو. از حد درگذرنده و گزاف کار. ( دهار ). || آن که در ارتکاب گناهان و خطاها و اثمها زیاده روی کند. ( از اقرب الموارد ) : اًِن اﷲ لایهدی ة من هو مسرف کذاب. ( قرآن 28/40 ). کذلک یضل اﷲ من هو مسرف مرتاب. ( قرآن 34/40 ). || بیجا خرج کننده. ( از منتهی الارب ). تبذیرکننده مال خود را ویا خرج کننده آن در غیر راه طاعت. ( از اقرب الموارد ). آن که مال بسیار را برای هدفی کوچک خرج کند. ( از تعریفات جرجانی ). بی اندازه خرج کننده و بیجا خرج کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آن که گزاف خرج کند. آن که بی اندازه خرج کند. آن که مال خود را تلف کند و ضایع نماید. باددست. هرزه خرج. فراخ رو. بیهوده خوار. ( آنندراج ).مبذر. متلف. گشادباز. ولخرج. دست به باد :
مرد را خدمت یک روزه آن بارخدای
گرچه مسرف بود و مفرط صدساله نواست.
فرخی.
هرمسرفی مشرفی و هر شیطانی نایب دیوانی. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به اسراف شود. || خطاکننده. خطاکار. || جاهل. || غافل. ( از اقرب الموارد ). || سفیه. ( منتهی الارب ).

مسرف. [ م ُ رِ ] ( اِخ ) لقبی که مردم مدینه پس از وقعه حَرَّة به مسلم بن عقبه مری دادند بدان جهت که در آن جنگ از حد درگذشته بود. ( از منتهی الارب ) ( ازالاعلام زرکلی ). و رجوع به مسلم ( ابن عقبه... ) شود.

مسرف . [ م ُ رِ ] (اِخ ) لقبی که مردم مدینه پس از وقعه ٔ حَرَّة به مسلم بن عقبه ٔ مری دادند بدان جهت که در آن جنگ از حد درگذشته بود. (از منتهی الارب ) (ازالاعلام زرکلی ). و رجوع به مسلم (ابن عقبه ...) شود.


مسرف . [ م ُرِ ] (ع ص ) تجاوزکننده از حد. افراطکننده . (از اقرب الموارد). گزافه کار. مفرط. زیاده رو. از حد درگذرنده و گزاف کار. (دهار). || آن که در ارتکاب گناهان و خطاها و اثمها زیاده روی کند. (از اقرب الموارد) : اًِن اﷲ لایهدی ة من هو مسرف کذاب . (قرآن 28/40). کذلک یضل اﷲ من هو مسرف مرتاب . (قرآن 34/40). || بیجا خرج کننده . (از منتهی الارب ). تبذیرکننده مال خود را ویا خرج کننده ٔ آن در غیر راه طاعت . (از اقرب الموارد). آن که مال بسیار را برای هدفی کوچک خرج کند. (از تعریفات جرجانی ). بی اندازه خرج کننده و بیجا خرج کننده . (غیاث ) (آنندراج ). آن که گزاف خرج کند. آن که بی اندازه خرج کند. آن که مال خود را تلف کند و ضایع نماید. باددست . هرزه خرج . فراخ رو. بیهوده خوار. (آنندراج ).مبذر. متلف . گشادباز. ولخرج . دست به باد :
مرد را خدمت یک روزه ٔ آن بارخدای
گرچه مسرف بود و مفرط صدساله نواست .

فرخی .


هرمسرفی مشرفی و هر شیطانی نایب دیوانی . (جهانگشای جوینی ). رجوع به اسراف شود. || خطاکننده . خطاکار. || جاهل . || غافل . (از اقرب الموارد). || سفیه . (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

کسی که بی اندازه خرج می کند، اسراف کننده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُسْرِفٌ: اسراف کار (اسراف :خارج شدن از حد اعتدال و تجاوز از حد در هر عملی که انسان انجام میدهد)
ریشه کلمه:
سرف (۲۳ بار)

«مُسْرِف» از مادّه «اسراف» به معنای تجاوز از حد است، اشاره به این که مشرکان و دشمنان پیامبر(صلی الله علیه وآله) در مخالفت و عداوت خود، هیچ حدّ و مرزی را به رسمیت نمی شناختند.

پیشنهاد کاربران

در پهلوی " وانیگر " از ریشه وانی به چم اسراف کردن و تلف کردن آمده ، برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی نوشته مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.

ولخرج

هرزه خرج


کلمات دیگر: