آزار کسی کردن موجب رنج و ناراحتی کسی شدن .
خون دل خوردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خون دل خوردن. [ ن ِ دِ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) آزارکسی کردن. موجب رنج و ناراحتی کسی شدن :
گر خون دل خوری فرح افزای می خوری
ور قصد جان کنی طرب انگیز می کنی.
سالها اهل ادب باید که خون دل خورند
تا چو صائب آشنای طرز مولانا شوند.
گر خون دل خوری فرح افزای می خوری
ور قصد جان کنی طرب انگیز می کنی.
سعدی ( خواتیم ).
|| رنج بردن. ناراحتی کشیدن. سعی بسیار کردن : سالها اهل ادب باید که خون دل خورند
تا چو صائب آشنای طرز مولانا شوند.
صائب.
اصطلاحات
معنی ضرب المثل -> خون دل خوردن
در مورد چیزی یا کسی رنج و حسرت و عذاب فراوان متحمل شدن.
در مورد چیزی یا کسی رنج و حسرت و عذاب فراوان متحمل شدن.
پیشنهاد کاربران
رنج بسیار کشیدن
رنج بسیار کشیدن، سختی ها رو تحمل کردن، عذاب کشیدن
به نام خدا
" خون دل خوردن " بشتر دارای بار مثبت است ( 1 ) . سعی بسیار کردن و تحمل رنج و زحمت ( Eustress ) برای رسیدن به هدف و بدست آوردن مطلوب ( 2 ) است. و اما " خون جگر خوردن" بیشتر دارای بار منفی است ( 3 ) . تحمل غم و قصه از آزار دیگران یا نابسامانی روزگار است ( Distress ) . رنج و زحمتی است برای دور کردن نا مطلوب ( 4 ) و آنچه موجب عذاب و ناراحتی است. لذا به کف آوردن خون دل ( 5 ) در گذر زمان یا در واقع جور زمان، کنایه از کسب تجربه با تلاش بسیار است و پالایش خون دل از مژه بیشتر کنایه از گریه خوشحالی است، ولی پالایش خون جگر از مژگان کنایه از گریه و زاری از ناملایم است ( مظفر جوینی ) .
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
1 ) گر خون خوری فرح افزای می خوری/ ور قصد جان کنی طرب انگیز می کنی ( سعدی ) ، در مزاقش خون دل خوردن گوارا می شود // بر سر خوان فلک هر کس که مهسا گشته است ( صائب تبریزی ) .
2 ) مست آن بزمم که خون دل شراب ناب اوست / مرغ آن باغم که پیکان غنچه سیراب اوست ( قدسی مشهدی ) ، سال ها اهل ادب باید که خون دل خورند / تا چو صائب آشنای طرز مولانا شوند / / بر تو از کوتاه بینی خون دل شد ناگوار / چشم اگر بر منعم افتد، هیچ نعمت سهل نیست ( صائب ) ، جام می و خون دل هر یک به کسی دادند/ در دایره قسمت اوضاع چنین باشد ( حافظ ) .
3 ) بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن/ ولی با او چه شاید کرد جز خون جگر خوردن ( خواجوی کرمانی ) ، میگساران چو هوای گل و شمشاد کنند/ لختی از خون جگر خوردن ما یاد کنند ( حزین لاهیجی ) ، بی جگر خوردن دمی در من نگر / کز جگر خوردن جگر می سوزدم ( عطار ) .
4 ) می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر / سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم // ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار / مدام خون جگر می خورم ز خوان فراق ( حافظ ) ، از رفته قلم هیچ دگرگون نشود / وز خوردن غم بجز جگر خون نشود ( بابا افضل کاشانی ) ، گو برو آستین به خون جگر شوی / هرکه در این آستانه راه ندارد ( حافظ ) .
5 ) طرّه ی پر شکنش راه گشای دل ماست / زلف کافر صفتش آفت کوته نظر است // خون دل ها به کف آورده ام از جور زمان / همچنان دیده به پالایش خون جگر است ( مظفر جوینی ) .
" خون دل خوردن " بشتر دارای بار مثبت است ( 1 ) . سعی بسیار کردن و تحمل رنج و زحمت ( Eustress ) برای رسیدن به هدف و بدست آوردن مطلوب ( 2 ) است. و اما " خون جگر خوردن" بیشتر دارای بار منفی است ( 3 ) . تحمل غم و قصه از آزار دیگران یا نابسامانی روزگار است ( Distress ) . رنج و زحمتی است برای دور کردن نا مطلوب ( 4 ) و آنچه موجب عذاب و ناراحتی است. لذا به کف آوردن خون دل ( 5 ) در گذر زمان یا در واقع جور زمان، کنایه از کسب تجربه با تلاش بسیار است و پالایش خون دل از مژه بیشتر کنایه از گریه خوشحالی است، ولی پالایش خون جگر از مژگان کنایه از گریه و زاری از ناملایم است ( مظفر جوینی ) .
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
1 ) گر خون خوری فرح افزای می خوری/ ور قصد جان کنی طرب انگیز می کنی ( سعدی ) ، در مزاقش خون دل خوردن گوارا می شود // بر سر خوان فلک هر کس که مهسا گشته است ( صائب تبریزی ) .
2 ) مست آن بزمم که خون دل شراب ناب اوست / مرغ آن باغم که پیکان غنچه سیراب اوست ( قدسی مشهدی ) ، سال ها اهل ادب باید که خون دل خورند / تا چو صائب آشنای طرز مولانا شوند / / بر تو از کوتاه بینی خون دل شد ناگوار / چشم اگر بر منعم افتد، هیچ نعمت سهل نیست ( صائب ) ، جام می و خون دل هر یک به کسی دادند/ در دایره قسمت اوضاع چنین باشد ( حافظ ) .
3 ) بسی خون جگر دارد سر زلف تو در گردن/ ولی با او چه شاید کرد جز خون جگر خوردن ( خواجوی کرمانی ) ، میگساران چو هوای گل و شمشاد کنند/ لختی از خون جگر خوردن ما یاد کنند ( حزین لاهیجی ) ، بی جگر خوردن دمی در من نگر / کز جگر خوردن جگر می سوزدم ( عطار ) .
4 ) می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر / سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم // ز سوز شوق دلم شد کباب دور از یار / مدام خون جگر می خورم ز خوان فراق ( حافظ ) ، از رفته قلم هیچ دگرگون نشود / وز خوردن غم بجز جگر خون نشود ( بابا افضل کاشانی ) ، گو برو آستین به خون جگر شوی / هرکه در این آستانه راه ندارد ( حافظ ) .
5 ) طرّه ی پر شکنش راه گشای دل ماست / زلف کافر صفتش آفت کوته نظر است // خون دل ها به کف آورده ام از جور زمان / همچنان دیده به پالایش خون جگر است ( مظفر جوینی ) .
Suffer; take pains; be at pains; endure extreme hardship; toil; grind away
کلمات دیگر: