کلمه جو
صفحه اصلی

منزل کردن


مترادف منزل کردن : اقامت کردن، منزل گرفتن، خانه گرفتن، ماوا گرفتن، سکنا گزیدن

فارسی به انگلیسی

to lodge

فارسی به عربی

التزم به , معسکر , منتجع

مترادف و متضاد

اقامت کردن، منزل گرفتن، خانه گرفتن، ماوا گرفتن، سکنا گزیدن


inhabit (فعل)
ساکن شدن، مسکن گزیدن، منزل کردن، سکنی گرفتن در، بودباش گزیدن در، اباد کردن

lodge (فعل)
منزل دادن، گذاشتن، منزل کردن، تسلیم کردن، ساکن کردن، مسکن دادن، پذیرایی کردن، قرار دادن، بیتوته کردن، به لانه پناه بردن

live (فعل)
زیستن، سکون کردن، منزل کردن، زندگی کردن، زنده بودن

roost (فعل)
منزل کردن، بیتوته کردن، جای شب بسر بردن، شب بسر بردن

camp (فعل)
چادر زدن، اردو زدن، منزل کردن، خیمه زدن

فرهنگ معین

(مَ زِ . کَ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) اقامت کردن ، ساکن شدن .

پیشنهاد کاربران

در کلام خراسانی به معنای حرکت کردن نیز آمده است.

( . . . دیگر روز این مواکب و لشکرها بازگشت و بر طرف هریو منزل کردند. )
ابوالفضل بیهقی.


مسکن گزیدن

مسکن کردن


کلمات دیگر: