کلمه جو
صفحه اصلی

منافی


مترادف منافی : تناقض، ضد، مخالف، مغایر، انکارکننده، ناسازگار، ناساز، نافی، نفی کننده

فارسی به انگلیسی

inconsistent, inconsistent with, repugnant to


فارسی به عربی

خصم

مترادف و متضاد

اسم تناقض، ضد، مخالف، مغایر، انکارکننده، ناسازگار، ناساز، نافی، نفی‌کننده


inconsistent (صفت)
ناجور، متناقض، منافی، مانعهالجمع

تناقض، ضد، مخالف، مغایر، انکارکننده، ناسازگار، ناساز، نافی، نفیکننده


فرهنگ فارسی

طرد کننده، نیست کننده ، مخالف
۱ - ( اسم ) نیست کننده نفی کننده طرد کننده . ۲ - ( صفت ) مخالف ضد . یا منافی عفت . آنچه که مخالف با عفت باشد
منسوب به گروه عبد مناف اگر چه قیاس این بود که عبدی گویند جهت رفع اشتباه منافی گفتند .

فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) طرد کننده ، نیست کننده . ۲ - (ص . ) مخالف ، ضد.

لغت نامه دهخدا

منافی. [ م ُ ]( ع ص ) نیست کننده و باطل کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || مخالف. مغایر. بر ضد. ( از ناظم الاطباء ). ناسازگار. ناسازوار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. ( المعجم چ دانشگاه ص 289 ). آنچه گفتیم که عدالت هیئتی نفسانی است منافی آن نبود که گفتیم عدالت فضیلتی نفسانی است. ( اخلاق ناصری ). خیر خلق منافی مطلوب او بود. ( اخلاق ناصری ). کذب منافی این غرض است. ( اخلاق ناصری ). چه داندکه منافی حال اوست. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 70 ). تعرض حقیقی از جهت استنشاق نفحات ربانی منافی صدق نبود. ( مصباح الهدایه ایضاً 135 ). اما هر بدعت که مزاحم و منافی سنتی نبود... ( مصباح الهدایه ایضاً ص 146 ).
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش.
حافظ.
- منافی عفت ؛ مخالف عفت. مغایر با پاکدامنی.
|| ( اصطلاح حقوق جزا ) امور جنسی به معنی هرچه وسیعتر که بحسب عرف واحساسات یک جامعه شرم آور باشد و به منظور مواقعه یاشروع در آن صورت نگیرد. اگر به منظور مواقعه یا شروع در آن صورت گیرد «هتک ناموس » و یا شروع در هتک ناموس است نه منافی عفت. بنابراین شروع به جرم هتک ناموس و جرم منافی عفت بحسب غرض مرتکب مشخص می شود. ( ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). || دورکرده و رانده. ( ناظم الاطباء ).

منافی. [ م َفی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به گروه عبدمناف ، اگرچه قیاس این بود که عبدی گویند جهت رفع اشتباه منافی گفتند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

منافی . [ م َفی ی ] (ص نسبی ) منسوب به گروه عبدمناف ، اگرچه قیاس این بود که عبدی گویند جهت رفع اشتباه منافی گفتند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


منافی . [ م ُ ](ع ص ) نیست کننده و باطل کننده . (غیاث ) (آنندراج ). || مخالف . مغایر. بر ضد. (از ناظم الاطباء). ناسازگار. ناسازوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مناقضه و تناقض در شعر و سایر کلام آن است که معنی دوم مناقض و منافی معنی اول باشد. (المعجم چ دانشگاه ص 289). آنچه گفتیم که عدالت هیئتی نفسانی است منافی آن نبود که گفتیم عدالت فضیلتی نفسانی است . (اخلاق ناصری ). خیر خلق منافی مطلوب او بود. (اخلاق ناصری ). کذب منافی این غرض است . (اخلاق ناصری ). چه داندکه منافی حال اوست . (مصباح الهدایه چ همایی ص 70). تعرض حقیقی از جهت استنشاق نفحات ربانی منافی صدق نبود. (مصباح الهدایه ایضاً 135). اما هر بدعت که مزاحم و منافی سنتی نبود... (مصباح الهدایه ایضاً ص 146).
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش .

حافظ.


- منافی عفت ؛ مخالف عفت . مغایر با پاکدامنی .
|| (اصطلاح حقوق جزا) امور جنسی به معنی هرچه وسیعتر که بحسب عرف واحساسات یک جامعه شرم آور باشد و به منظور مواقعه یاشروع در آن صورت نگیرد. اگر به منظور مواقعه یا شروع در آن صورت گیرد «هتک ناموس » و یا شروع در هتک ناموس است نه منافی عفت . بنابراین شروع به جرم هتک ناموس و جرم منافی عفت بحسب غرض مرتکب مشخص می شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). || دورکرده و رانده . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. طردکننده.
۲. نیست کننده.
۳. مخالف.

پیشنهاد کاربران

/monafi/نفی کننده، اسم فاعل کلمه ی نفی

نفی کننده، نیست کننده، ضد و مخالف

نابودگر


کلمات دیگر: