کلمه جو
صفحه اصلی

رفیقی

لغت نامه دهخدا

رفیقی. [ رَ ] ( حامص ) رفاقت و مؤانست و همدمی و مصاحبت و دوستی. ( ناظم الاطباء ).

رفیقی. [ رَ ] ( اِخ ) شاعری است متوفی بسال 939 هَ. ق. او راست دیوانی به ترکی. ( یادداشت مؤلف ).

رفیقی. [ رَ ] ( اِخ ) آملی. از گویندگان ایرانی الاصل فارسی زبان دربار اکبرشاه و از مردم آمل بود. وی به هندوستان سفر کرد و در اکبرآباد اقامت گزید. بیت زیر ازوست :
زخم شمشیر جفای تو به مرهم بستم
تا ازو چاشنی درد تو بیرون نرود.
( از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ).
رجوع به صبح گلشن ص 184 و فرهنگ سخنوران شود.

رفیقی . [ رَ ] (اِخ ) آملی . از گویندگان ایرانی الاصل فارسی زبان دربار اکبرشاه و از مردم آمل بود. وی به هندوستان سفر کرد و در اکبرآباد اقامت گزید. بیت زیر ازوست :
زخم شمشیر جفای تو به مرهم بستم
تا ازو چاشنی درد تو بیرون نرود.

(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).


رجوع به صبح گلشن ص 184 و فرهنگ سخنوران شود.

رفیقی . [ رَ ] (اِخ ) شاعری است متوفی بسال 939 هَ . ق . او راست دیوانی به ترکی . (یادداشت مؤلف ).


رفیقی . [ رَ ] (حامص ) رفاقت و مؤانست و همدمی و مصاحبت و دوستی . (ناظم الاطباء).


پیشنهاد کاربران

هزاران ها گشته ام کو دریغ از یک رفیقی
هزاران ها باید بگردم من تا بیابم یک رفیقی.


کلمات دیگر: