کلمه جو
صفحه اصلی

افزار


مترادف افزار : آلت، ابزار، مایه، وسیله

برابر پارسی : ابزار

فارسی به انگلیسی

tool or tools, equipment, implement, tool, spices

spices


fool(s), seasoing


equipment, implement, tool


فارسی به عربی

ادات , ترس , جن

مترادف و متضاد

gear (اسم)
لوازم، اسباب، جامه، پوشش، دنده، چرخ دنده، افزار، ادوات، الات، مجموع چرخهای دندهدار، چرخ دنده دار

implement (اسم)
انجام، اسباب، الت، ابزار، اجراء، افزار

tool (اسم)
ساز، اسباب، الت، الت دست، برگ، ابزار، افزار

finding (اسم)
حکم، کشف، اکتشاف، یافت، یابنده، افزار

gin (اسم)
ماشین، افزار، جین، ماشین پنبه پاک کنی، حیله و فن، جرثقیل پایه دار، عرق جو سیاه

آلت، ابزار، مایه، وسیله


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - هر چه که بدان کاری انجام دهند آلتی که پیشه وران و کارگران با آن کار کنند مانند : اره تیشه چکش و غیره ابراز آلت . ۲ - داروهای خوشبو که در غذا ریزند مانند : زعفران زردچوبه دارچینو غیره ابزار دیگ افزار بو افزار.
محلی است بمساحت ۶۲ هزار گز در ۱۵ هزار گز از قریه نیم ده الی تنگه کلاه و از من کنوالی کردل .

فرهنگ معین

( اَ ) (اِ. ) ۱ - ابزار، آلت . ۲ - ادویة خوشبو که در غذا ریزند.

لغت نامه دهخدا

افزار. [ اَ ] ( اِ ) کفش و پای افزار. ( از آنندراج ) ( برهان ) ( هفت قلزم ). کفش. ( از ناظم الاطباء ). بمعنی کفش که پای افزار گویند. ( جهانگیری ) :
همو کلاه سری میدهد به تاجوران
که از کلاه سلاطین به پایش افزار است.
دهلوی.
|| بادبان کشتی. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( هفت قلزم ) ( از جهانگیری ). پرده ای که بر تیر کشتی کشند تا باد بر آن افتد و کشتی را تند برد که بادبان مشهور است. ( انجمن آرای ناصری ). || ادویه گرمی که در طعام کنند همچون فلفل و دارچین و زیره و مانند آن. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( هفت قلزم ). و آنرا بوی افزار نیز گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). داروهای معطری که در گوارانیدن و خوشبوی کردن طعام بکار برند مانند فلفل و دارچینی و زیره را بوی افزار گویند. ( ناظم الاطباء ) : فلفل و زردچوبه و بیخ جوز و دارچین و هیل و میخک و امثال آن ، دفع مضرت شراب نو را،قلیه های خنک با افزار باید خورد. ( نوروزنامه ). دفع مضرتش با گوشتابه و قلیه با توابل و افزار بسیار کنند. ( نوروزنامه ).
افزار ز پس کنند در دیگ
حلوا ز پس آورند بر خوان.
خاقانی.
وان کوکب دیگپایه افزار
در دیگ فلک فشانده افزار.
نظامی.
- بوی افزار ؛ ادویه معطری که برای خوشبو کردن طعام در آن کنند. مانند فلفل و زردچوبه و نظایر آن :
کباب تر و بوی افزار خشک
اباهای پرورده با بوی مشک.
نظامی.
|| دفتین جولاهگان را گویند خصوصاً. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج )( از هفت قلزم ). || آلات پیشه وران باشد عموماً. ( برهان ). آلات پیشه وران باشد عموماً که آنرا اوزار گویند. ( آنندراج ) ( هفت قلزم ). آلت چیزی و فزار بحذف همزه نیز آمده است. ( شرفنامه منیری ). آلت چیزیست و اوزار بدل آنست. ( انجمن آرای ناصری ). آلت چیزی. ( مؤید الفضلاء ). ابزار. اوزار. ادات. آلت. وسیله. آلات. هرچه پیشه وران بدان کار کنند. اسباب. انگاز. ( یادداشت دهخدا ) :
افزارخانه ام ز پی بام و پوشش
هر چم بخانه اندر سر شاخ و تیر بود.
کسائی.
- آل و افزار.
- افزار پا ؛ پاافزاریست که کفش و پاپوش و مانند آن باشد.( ناظم الاطباء ).
- افزار سخن ؛ اسباب سخن. وسائل سخن :
افزار سخن نشاط و ناز است
زین هر دو سخن بهانه ساز است.

افزار. [ ] (اِخ ) محلی است بمساحت 62هزار گز در 15هزار گز از قریه ٔ نیم ده الی تنگه کلا و از من کنو الی کردل . حدود آن از شمال بلوک قیر و کارزین از مشرق جویم از جنوب خنج از مغرب محله اربعه است . هوایش گرم محصولاتش غلات ، پنبه ، برنج ، تنباکو، خرما و مرکبات می باشد. جمعیت آن بالغ بر پنج هزار تن و مرکز آن بنام نیم ده معروف است . (از جغرافیای غرب ایران ص 113).


افزار. [ اَ ] (اِ) کفش و پای افزار. (از آنندراج ) (برهان ) (هفت قلزم ). کفش . (از ناظم الاطباء). بمعنی کفش که پای افزار گویند. (جهانگیری ) :
همو کلاه سری میدهد به تاجوران
که از کلاه سلاطین به پایش افزار است .

دهلوی .


|| بادبان کشتی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ) (از جهانگیری ). پرده ای که بر تیر کشتی کشند تا باد بر آن افتد و کشتی را تند برد که بادبان مشهور است . (انجمن آرای ناصری ). || ادویه ٔ گرمی که در طعام کنند همچون فلفل و دارچین و زیره و مانند آن . (برهان ) (از آنندراج ) (هفت قلزم ). و آنرا بوی افزار نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). داروهای معطری که در گوارانیدن و خوشبوی کردن طعام بکار برند مانند فلفل و دارچینی و زیره را بوی افزار گویند. (ناظم الاطباء) : فلفل و زردچوبه و بیخ جوز و دارچین و هیل و میخک و امثال آن ، دفع مضرت شراب نو را،قلیه های خنک با افزار باید خورد. (نوروزنامه ). دفع مضرتش با گوشتابه و قلیه با توابل و افزار بسیار کنند. (نوروزنامه ).
افزار ز پس کنند در دیگ
حلوا ز پس آورند بر خوان .

خاقانی .


وان کوکب دیگپایه افزار
در دیگ فلک فشانده افزار.

نظامی .


- بوی افزار ؛ ادویه ٔ معطری که برای خوشبو کردن طعام در آن کنند. مانند فلفل و زردچوبه و نظایر آن :
کباب تر و بوی افزار خشک
اباهای پرورده با بوی مشک .

نظامی .


|| دفتین جولاهگان را گویند خصوصاً. (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج )(از هفت قلزم ). || آلات پیشه وران باشد عموماً. (برهان ). آلات پیشه وران باشد عموماً که آنرا اوزار گویند. (آنندراج ) (هفت قلزم ). آلت چیزی و فزار بحذف همزه نیز آمده است . (شرفنامه ٔ منیری ). آلت چیزیست و اوزار بدل آنست . (انجمن آرای ناصری ). آلت چیزی . (مؤید الفضلاء). ابزار. اوزار. ادات . آلت . وسیله . آلات . هرچه پیشه وران بدان کار کنند. اسباب . انگاز. (یادداشت دهخدا) :
افزارخانه ام ز پی بام و پوشش
هر چم بخانه اندر سر شاخ و تیر بود.

کسائی .


- آل و افزار .
- افزار پا ؛ پاافزاریست که کفش و پاپوش و مانند آن باشد.(ناظم الاطباء).
- افزار سخن ؛ اسباب سخن . وسائل سخن :
افزار سخن نشاط و ناز است
زین هر دو سخن بهانه ساز است .

نظامی .


- افزار کشتی ؛ بادبان کشتی :
برافراخت افزار کشتی بساز
بدان ره که بود آمده ، گشت باز.

نظامی .


- افزار و انگاز ؛ آلات و ادوات و افزار پیشه وران : به وکلاء عالی امر نمایند که استادان مذکور را با شاگردان و مصالح و افزار و انگاز مصحوب کسانی معتمد خود ارسال گردانند... و افزار و انگاز که موقوف علیه کار ایشان هست ،حالت منتظره نبوده باشد. (از نامه ٔ شاه صفی در جواب شارل اول انگلیس از آرشیو ملی لندن ).
- پاافزار ؛ افزار پا. کفش .
- پای افزار ؛ پاافزار. آلت که بپا کنند. کفش .
- خشک افزار .
- دست افزار ؛ اسباب دست . ابزار و آلات دست : حجام ... دست افزار خواست . (کلیله و دمنه ).
نیست بافنده کس بدست افزار
نه به ماکونورد و پاافشار.

شیخ آذری .


- دیگ افزار ؛ بوی افزار. آنچه در دیگ طعام ریزند تا خوشبو گردد.
- دیگپایه افزار ؛ افزار دیگپایه . افزاری که پایه ٔ دیگ است :
وان کوکب دیگپایه افزار
در دیگ فلک فشانده افزار.

نظامی .


- زین افزار ؛ ساز و برگ جنگ . ابزار جنگ :
من رهی دارد زبانی همچو تیغ تیز تو
با عدوی خاندانت هیچ زین افزار نیست .

ناصرخسرو.


- کارافزار ؛ کارابزار. ابزار و وسائل کار.
- کشت افزار ؛ ابزار و آلات کشت . آنچه با آن کشت کنند.
- نوشت افزار ؛ آلات و ابزار نوشتن . آنچه نوشتن با آن انجام گیرد مانند قلم و کاغذ و غیره .

افزار. [اِ ] (ع مص ) پوسیدن و کهنه گردانیدن حله را. || پاره کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. = ابزار
۲. [قدیمی] = ادویه: افزار ز پس کنند در دیگ / حلوا ز پس آورند بر خوان (خاقانی: ۳۴۸ ).

دانشنامه عمومی

افزار (کوهبنان). افزار (کوهبنان)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان کوهبنان در استان کرمان ایران است.
این روستا در دهستان جور قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۱۷ نفر (۶۹خانوار) بوده است.

واژه نامه بختیاریکا

اَوجار

جدول کلمات

ادات

پیشنهاد کاربران

ابزار

آلت، ابزار، مایه، وسیله، ادات، الات

درباره ی ریشه ی واژه افزار یا ابزار :
پهلویگ : اپزار
از اوستایی اَپَه زاور ( زور )
واژه زور از اوستایی زاور گرفته شده

منبع: فرهنگ ریشه فارسی علی نورایی


کلمات دیگر: