آشکار کردن چیزی را .
تجرئه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( تجرئة ) تجرئة. [ ت َ رِ ءَ ]( ع مص ) دلیر کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). مصدر قیاسی از باب تفعیل ، دلیر کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). دلیر گردانیدن. ( ناظم الاطباء ).
تجرئة. [ ت َ رِ ءَ ](ع مص ) دلیر کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). مصدر قیاسی از باب تفعیل ، دلیر کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دلیر گردانیدن . (ناظم الاطباء).
( تجریة ) تجریة. [ ت َ ی َ ] ( ع مص ) وکیل کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). وکیل گرفتن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || واگذاشتن آب و جز آن راتا جاری شود. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ).
تجریه. [ ت َ ] ( ع مص ) آشکارا کردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
تجریه. [ ت َ ] ( ع مص ) آشکارا کردن چیزی را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
تجریه . [ ت َ ] (ع مص ) آشکارا کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تجریة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) وکیل کردن . (تاج المصادر بیهقی ). وکیل گرفتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || واگذاشتن آب و جز آن راتا جاری شود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
پیشنهاد کاربران
جری کردن
دلیر کردن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. ( المصادر زوزنی ) . تطویع. ( از منتهی الارب ) . تنجید. ( تاج المصادر بیهقی ) . گستاخ کردن : عبداﷲبن سبا خواست که مردمان را بر عثمان دلیر کند. ( ترجمه ٔ طبری بلعمی ) .
به خونش بپرورد برسان شیر
بدان تا کند پادشا را دلیر.
فردوسی.
بهر کارمر کهتران را دلیر
مکن کآنگهی بر تو گردند چیر.
اسدی.
چو دیده به دیدار کردی دلیر
نگردد چومستسقی از آب سیر.
سعدی.
به خونش بپرورد برسان شیر
بدان تا کند پادشا را دلیر.
فردوسی.
بهر کارمر کهتران را دلیر
مکن کآنگهی بر تو گردند چیر.
اسدی.
چو دیده به دیدار کردی دلیر
نگردد چومستسقی از آب سیر.
سعدی.
همت دادن
جرات بخشیدن
جری کردن
جرات بخشیدن
جری کردن
کلمات دیگر: