( به تنگ آمدن ) به پیت اَوُدِن؛ جا به سر ورسُهدن
به تنگ امدن
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
یعنی صبرش تمام شد اخه برای چی توضیح اشتبا می دهید
تمام شدن صبر
کلافه
به ستوه آمدن. عاجز شدن. درمانده و خسته بودن. ملول شدن. جان کسی به لب رسیدن. . .
به تنگ آمدن∶ذله شدن. در تنگنا و مضیقه قرار گرفتن. کم آوردن. از نفس افتادن. . . به ستوه آمدن. خسته شدن از چیزی یا کسی. ۲∶بیزار شدن از کاری تکراری.
به تنگ آمدن یعنی : به ستوه آمدن . عاجز شدن . درمانده و خسته بودن . ملول شدن . جان کسی به لب رسیدن .
ذله شدن . در تنگنا و مضیقه قرار گرفتن . کم آوردن . از نفس افتادن ، به ستوه آمدن . خسته شدن از چیزی یا کسی . به تنگ آمدن یعنی وضعیت ما smileysmiley هممون به تنگگگگگ اومدیم .
ذله شدن . در تنگنا و مضیقه قرار گرفتن . کم آوردن . از نفس افتادن ، به ستوه آمدن . خسته شدن از چیزی یا کسی . به تنگ آمدن یعنی وضعیت ما smileysmiley هممون به تنگگگگگ اومدیم .
خسته شدن
از دست دادن طاقت و تحمل
خسته شدن
بهستوه آمدن
بهستوه آمدن
معنی:ذله شدن، خسته شدن ، عاجز شدن ، از کاری خسته شدن ، بزار شدن از کاری تکراری، از نفس افتادن، جان کسی به لب رسیدن، درمانده وخسته شدن، ملول شدن ، و. . . . . . . . . .
امید وارم خوشتون بیاد🌹🌹💞💞
امید وارم خوشتون بیاد🌹🌹💞💞
از دست و پا افتادن
نا شکیبایی
از پا افتادن
خسته شدن و به ستوه امدن و ملول شدن
( بجان آمدن ) بجان آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) زله شدن. سته شدن. مانده شدن. ( ناظم الاطباء ) . به تنگ آمدن. به ستوه آمدن : قومی که از دست تطاول این بجان آمده بودند و پریشان شده. ( گلستان سعدی ) .
ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی
دل بی تو بجان آمد وقت است که بازآیی.
حافظ.
|| آزرده و ناخوش گشتن. بیزار شدن. ( ناظم الاطباء ) . بی دماغ شدن. ( آنندراج ) :
از آنم کس نمی پرسد اگر پرسد کسی حالم
به او گویم غم خود آنقدر کز من بجان آید.
وحشی.
|| عاجز کردن و کشتن ( ناظم الاطباء ) . کنایه از کشتن و به قتل آوردن. ( آنندراج ) . اما این دو معنی بی وجه می نماید. || آماده شدن برای مردن. در حال مرگ بودن. ( ناظم الاطباء ) . قریب مرگ شدن. ( آنندراج ) :
ناله ام راه گلو بسته به حدی که نفس
تا برون میرود از سینه بجان می آید .
شاهی.
و رجوع به جان و نیز به آمدن شود.
ای پادشه خوبان داد از غم تنهائی
دل بی تو بجان آمد وقت است که بازآیی.
حافظ.
|| آزرده و ناخوش گشتن. بیزار شدن. ( ناظم الاطباء ) . بی دماغ شدن. ( آنندراج ) :
از آنم کس نمی پرسد اگر پرسد کسی حالم
به او گویم غم خود آنقدر کز من بجان آید.
وحشی.
|| عاجز کردن و کشتن ( ناظم الاطباء ) . کنایه از کشتن و به قتل آوردن. ( آنندراج ) . اما این دو معنی بی وجه می نماید. || آماده شدن برای مردن. در حال مرگ بودن. ( ناظم الاطباء ) . قریب مرگ شدن. ( آنندراج ) :
ناله ام راه گلو بسته به حدی که نفس
تا برون میرود از سینه بجان می آید .
شاهی.
و رجوع به جان و نیز به آمدن شود.
آمدن به تنگ آمدن یعنی خسته شدن و کلافه شدن
خسته شدن و کلافه شدن
کلمات دیگر: