قواب انائ قوابی .
قوابی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قوابی. [ ق ُ با ] ( ع اِ ) قوباء و آن ادرفن و نوعی از خشکریشه است که در پوست آدمی پدید آید. ( ناظم الاطباء ). و علی القوابی [ کافور ] بشحم البط... ( مفردات قانون ابوعلی ؛ در کلمه کافور ). || ( ص ) زن سترده موی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به قوباء شود.
قوأبی. [ ق َ ءَ بی ی ] ( ع ص ) قوأب : اناء قوأبی. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ). رجوع به قوأب شود.
قوأبی. [ ق َ ءَ بی ی ] ( ع ص ) قوأب : اناء قوأبی. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ). رجوع به قوأب شود.
قوابی . [ ق ُ با ] (ع اِ) قوباء و آن ادرفن و نوعی از خشکریشه است که در پوست آدمی پدید آید. (ناظم الاطباء). و علی القوابی [ کافور ] بشحم البط... (مفردات قانون ابوعلی ؛ در کلمه ٔ کافور). || (ص ) زن سترده موی . (ناظم الاطباء). رجوع به قوباء شود.
پیشنهاد کاربران
بیماری است که پوست بر اثر آن پوسته پوسته می شود و عوام آنرا خراز می گویند.
کلمات دیگر: