جریحه
جریحت
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جریحت . [ ج َ ح َ ] (ع اِ) جریحة. رجوع به جریحة شود.
جریحت. [ ج َ ح َ ] ( ع اِ ) جریحة. رجوع به جریحة شود.
جریحة. [ ج َ ح َ ] ( ع اِ ) جریحه. اعجوبة و این لغت مولد است. ( محیط المحیط ) ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 3 ). || خستگی. ( یادداشت مؤلف ). مأخوذ از تازی که معمولاً در فارسی آن رابه معنی زخم و جراحت استعمال کنند، چنانکه گویند: «این حادثه ناگوار دل دوستان را جریحه دار ساخت ». ( ازنشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 3 ).
جریحة. [ ج َ ح َ ] ( ع اِ ) جریحه. اعجوبة و این لغت مولد است. ( محیط المحیط ) ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 3 ). || خستگی. ( یادداشت مؤلف ). مأخوذ از تازی که معمولاً در فارسی آن رابه معنی زخم و جراحت استعمال کنند، چنانکه گویند: «این حادثه ناگوار دل دوستان را جریحه دار ساخت ». ( ازنشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 3 ).
کلمات دیگر: