کلمه جو
صفحه اصلی

ابوالفاتح

لغت نامه دهخدا

ابوالفاتح. [ اَ بُل ْ ت ِ ] ( اِخ ) علی بن محمد. معروف به ابن دریهیم. و بعضی کنیت او را ابوالفتح گفته اند. رجوع به ابن دریهیم تاج الدین... شود.

ابوالفاتح. [ اَ بُل ْ ت ِ ] ( اِخ ) هروی. امیر عبدالکریم بن احمد الحاتمی الهروی. رضا قلیخان هدایت آورده است که او از سلاطین نیکومنش بود و مؤلف لباب الألباب نام او را ابوالفتح آورده و گوید: که او در فارسی و تازی اشعار بسیاردارد. و برخی از آن را نقل کرده است. رجوع به لباب الالباب ج 1 ص 34 و بعد و مجمعالفصحاء ج 1 ص 85 شود.

ابوالفاتح . [ اَ بُل ْ ت ِ ] (اِخ ) علی بن محمد. معروف به ابن دریهیم . و بعضی کنیت او را ابوالفتح گفته اند. رجوع به ابن دریهیم تاج الدین ... شود.


ابوالفاتح . [ اَ بُل ْ ت ِ ] (اِخ ) هروی . امیر عبدالکریم بن احمد الحاتمی الهروی . رضا قلیخان هدایت آورده است که او از سلاطین نیکومنش بود و مؤلف لباب الألباب نام او را ابوالفتح آورده و گوید: که او در فارسی و تازی اشعار بسیاردارد. و برخی از آن را نقل کرده است . رجوع به لباب الالباب ج 1 ص 34 و بعد و مجمعالفصحاء ج 1 ص 85 شود.



کلمات دیگر: