کلمه جو
صفحه اصلی

جریال

لغت نامه دهخدا

جریال . [ ج ِرْ ] (اِخ ) نام اسب عباس بن مرداس سلمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (شرح قاموس ).


جریال . [ ج ِرْ ] (اِخ ) نام اسب قیس نمربن زهیر است . (شرح قاموس ) (از منتهی الارب ) (آنندراج ).


جریال. [ ج ِرْ ] ( ع اِ ) رنگ سرخ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء نسخه خطی ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || گونه ای زر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سرخی زر. ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || می. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). می سخت سرخ رنگ.( از متن اللغة ). || رنگ می. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). سرخی یا زردی یا خالص بودن می. ( از متن اللغة ). || آب نخستین. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). || آنچه فشارده شود از گل کازیره . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فشرده گل کازیره یا کاجیره ( سلافة عصفر ). ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). روان شده از کاویشه است پیش از آنکه فشرده شود و آن چیزی است صاف شده از رنگ سرخ یا غیر آن.( شرح قاموس ). || خالص از هر رنگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). و چه بسا که آن را بر رنگ اطلاق کنند نه آنچه رنگ دارد، چنانکه در بیت زیر از قول اعشی که در تشبیه خمر آمده است :
و سبیئة مما تعتق بابل
کدم الذبیح سلبتها جریالها.
( از الجماهر بیرونی ص 25 ).
رنگ سرخ و جِریان بنون نیز گفته اند و بعضی گویند: آب طلا است. و اصمعی احتمال داده که این کلمه معرب کلمه «کریال » رومی است و فصحای عرب آن را بکار برده اند چنانکه در شعر اعشی آمده است. ( از المعرب جوالیقی و حاشیه آن صص 102 - 103 ).راووق. بقم. کازی. ( یادداشت مؤلف ).

جریال. [ ج ِرْ ] ( اِخ ) نام اسب عباس بن مرداس سلمی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( شرح قاموس ).

جریال. [ ج ِرْ ] ( اِخ ) نام اسب قیس نمربن زهیر است. ( شرح قاموس ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).

جریال . [ ج ِرْ ] (ع اِ) رنگ سرخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || گونه ای زر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرخی زر. (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || می . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). می سخت سرخ رنگ .(از متن اللغة). || رنگ می . (منتهی الارب )(آنندراج ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). سرخی یا زردی یا خالص بودن می . (از متن اللغة). || آب نخستین . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || آنچه فشارده شود از گل کازیره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فشرده ٔ گل کازیره یا کاجیره (سلافة عصفر). (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). روان شده از کاویشه است پیش از آنکه فشرده شود و آن چیزی است صاف شده از رنگ سرخ یا غیر آن .(شرح قاموس ). || خالص از هر رنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و چه بسا که آن را بر رنگ اطلاق کنند نه آنچه رنگ دارد، چنانکه در بیت زیر از قول اعشی که در تشبیه خمر آمده است :
و سبیئة مما تعتق بابل
کدم الذبیح سلبتها جریالها.

(از الجماهر بیرونی ص 25).


رنگ سرخ و جِریان بنون نیز گفته اند و بعضی گویند: آب طلا است . و اصمعی احتمال داده که این کلمه معرب کلمه ٔ «کریال » رومی است و فصحای عرب آن را بکار برده اند چنانکه در شعر اعشی آمده است . (از المعرب جوالیقی و حاشیه ٔ آن صص 102 - 103).راووق . بقم . کازی . (یادداشت مؤلف ).


کلمات دیگر: