مترادف گوشه گیر : تنها، عزلت طلب، عزلت جو، کناره گیر، گوشه گیر، گوشه نشین، مجرد، معتزل، منزوی
گوشه گیر
مترادف گوشه گیر : تنها، عزلت طلب، عزلت جو، کناره گیر، گوشه گیر، گوشه نشین، مجرد، معتزل، منزوی
فارسی به انگلیسی
recluse, secluded, hermit or recluse
aloof, antisocial, hermit, inward, retired, retiring, secluded, wallflower
مترادف و متضاد
غیر اجتماعی، منزوی، گوشه گیر، انزواجو
تنها، عزلتطلب، عزلتجو، کنارهگیر، گوشهگیر، گوشهنشین، مجرد، معتزل، منزوی
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - گوشه گزین : عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید . ( حافظ ) ۲ - زاهد .
فرهنگ معین
( ~ . ) (اِفا. ) خلوت نشین ، زاهد.
لغت نامه دهخدا
گوشه گیر. [ ش َ / ش ِ ] ( نف مرکب ) تنها و مجرد و خلوت نشین. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). منزوی. که گوشه گیرد. معتزل :
گر هنرمند گوشه گیر بود
کام دل از هنر کجا یابد.
رخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند.
که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو.
گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید.
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد.
گر هنرمند گوشه گیر بود
کام دل از هنر کجا یابد.
ابن یمین.
سرشک گوشه گیران را چو دریابند دُر یابندرخ از مهر سحرخیزان نگردانند اگر دانند.
حافظ.
روان گوشه گیران را جبینش طرفه گلزاریست که بر طرف سمنزارش همی گردد چمان ابرو.
حافظ.
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید.
حافظ.
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد.
حافظ.
|| زاهد. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
کسی که در خانه بنشیند و از مردم دوری کند، گوشه گیرنده، گوشه نشین.
واژه نامه بختیاریکا
چُمبه نشین
پیشنهاد کاربران
عاکف
معتکف
withdrawn
She was quiet and withdrawn and never saw herself as a dancer
She was quiet and withdrawn and never saw herself as a dancer
کلمات دیگر: