مترادف گوشمال : تادیب، تنبیه، سزا، سیاست، عقوبت، مجازات
گوشمال
مترادف گوشمال : تادیب، تنبیه، سزا، سیاست، عقوبت، مجازات
مترادف و متضاد
تادیب، تنبیه، سزا، سیاست، عقوبت، مجازات
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) آنکه گوش دیگری را بمالد و بپیچد . ۲ - فشاری که بگوش دهند تا درد کند برای تادیب و تنبیه . ۳ - ادب کردن سیاست تادیب : خلیفه ... با ما چون کمان نادرست است اگر خداوند جاوید مدد دهد او را به گوشمال چون تیر راست گردانم .
لغت نامه دهخدا
گوشمال. ( اِمص مرکب ) گوش تاب. فشار که به گوش دهند تا درد کند. ( یادداشت مؤلف ). || مجازاً تأدیب خصوصاً تأدیب استاد مر شاگرد را که گوش وی بمالد تا سرخ شود. ( ناظم الاطباء ). تنبیه. سیاست : و آن گوشمالها مرا امروز سود خواهند داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 26 ). برنایان را آموزگار ومؤدب ، گوشمال زمانه و حوادث است. ( تاریخ بیهقی ).
صولت عز را جلالت تو
گوشمال زمانه دون باد.
هرکه در خدمت ندارد پیش تو قامت چو چنگ
یابد از دست زمانه همچو بربط گوشمال .
باربد را فی المثل مالیدن گوش رباب.
چون بریشم ز گوشمال رباب .
ملک را با تو قصد گوشمال است.
ز درد گوشمالش ناگزیر است.
سزای گوشمال نیش گردد.
یکی مال خواهد دگر گوشمال.
بیفزود و بدگوی را گوشمال.
- گوشمال نمودن ؛ نمودن که آهنگ آزار و ایذا دارد. نمودن که قصد سیاست و تنبیه دارد. گوشمال دادن :
چونان بنمای گوشمالش
تا باز رهد از او وبالش.
گر تو دراین راه خاک راه نگردی
خاک ترا زود گوشمال نماید.
صولت عز را جلالت تو
گوشمال زمانه دون باد.
مسعودسعد ( دیوان ص 540 ).
هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه جفا دیده باشد... یا در گوشمال با ایشان [ یاران ] شریک بوده... ( کلیله و دمنه ).هرکه در خدمت ندارد پیش تو قامت چو چنگ
یابد از دست زمانه همچو بربط گوشمال .
عبدالواسع جبلی.
از عتاب و گوشمال شاه منصف زهره نیست باربد را فی المثل مالیدن گوش رباب.
سوزنی.
پیریش چنگ پشت کرد و ضعیف چون بریشم ز گوشمال رباب .
سوزنی.
حکایت کرد کاختر در وبال است ملک را با تو قصد گوشمال است.
نظامی.
چو بربط هر که او شادی پذیر است ز درد گوشمالش ناگزیر است.
نظامی.
چو خون در تن ز عادت بیش گرددسزای گوشمال نیش گردد.
نظامی.
نه هرکس سزاوار باشد به مال یکی مال خواهد دگر گوشمال.
سعدی ( بوستان ).
نکونام را جاه و تشریف و مال بیفزود و بدگوی را گوشمال.
سعدی ( بوستان ).
خلیفه... با ما چون کمان ناراست است اگر خداوند جاوید مدد دهد او را به گوشمال چون تیر راست گردانم. ( جامع التواریخ رشیدی ).- گوشمال نمودن ؛ نمودن که آهنگ آزار و ایذا دارد. نمودن که قصد سیاست و تنبیه دارد. گوشمال دادن :
چونان بنمای گوشمالش
تا باز رهد از او وبالش.
گر تو دراین راه خاک راه نگردی
خاک ترا زود گوشمال نماید.
عطار.
رجوع به گوشمال دادن و گوشمال کردن شود.کلمات دیگر: