مترادف کاژ : احول، کاچ، کژبین، لوچ، کاج
کاژ
مترادف کاژ : احول، کاچ، کژبین، لوچ، کاج
مترادف و متضاد
۱. احول، کاچ، کژبین، لوچ،
۲. کاج
فرهنگ فارسی
کاج، کاچ، لوچ، احول، کلاژ
( اسم ) درخت صنوبر کوچک .
( اسم ) درخت صنوبر کوچک .
فرهنگ معین
(ص . ) لوچ و احول .
لغت نامه دهخدا
کاژ. ( ص ) لوچ و احول. کاج. کج بین. کژبین. دوبین. ( ناظم الاطباء ) :
به یک پای لنگ و به یک دست شل
به یک چشم کور و به یک چشم کاژ.
چشمت بطمع مانده سوی نان کسان کاژ.
در جهان مشتی بخیل و کور و کاژ و لال ماند.
کژ نگر باشد همیشه عقل کاژ.
|| ( اِ ) درخت کاج. ( ناظم الاطباء ). صنوبر. صنوبر صغار. و رجوع به کاج شود. || کاژی. احولی. دوبینی.
به یک پای لنگ و به یک دست شل
به یک چشم کور و به یک چشم کاژ.
معروفی.
ای تیغ زبان آخته بر قافله ژاژچشمت بطمع مانده سوی نان کسان کاژ.
ناصرخسرو.
از فصیحان و ظریفان پاک شد روی زمین در جهان مشتی بخیل و کور و کاژ و لال ماند.
سنائی ( از جهانگیری ).
آن خبیث از شیخ می لائید ژاژکژ نگر باشد همیشه عقل کاژ.
مولوی.
- کاژچشم ؛ کژچشم. احول.|| ( اِ ) درخت کاج. ( ناظم الاطباء ). صنوبر. صنوبر صغار. و رجوع به کاج شود. || کاژی. احولی. دوبینی.
فرهنگ عمید
۱. (پزشکی ) = لوچ: ای تیغ زبان آخته بر قافلهٴ ژاژ / چشمت به طمع مانده سوی نان کسان کاژ (ناصرخسرو: لغت نامه: کاژ )، به یک پای لَنگ و به یک دست شَل / به یک چشم کور و به یک چشم کاژ (معروفی: شاعران بی دیوان: ۱۴۲ ).
۲. (زیست شناسی ) = کاج۱
۲. (زیست شناسی ) = کاج۱
کلمات دیگر: