مترادف کلیل : افسر، تاج، دیهیم
کلیل
مترادف کلیل : افسر، تاج، دیهیم
مترادف و متضاد
افسر، تاج، دیهیم
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - کند سست . ۲ - مانده شده
فرهنگ معین
(کَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کند، سست . ۲ - مانده شده .
لغت نامه دهخدا
کلیل . [ ک َ ] (ع ص ) کند از زبان و شمشیر و بینایی و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کند و سست و مانده شده و خیره و گنگ . (آنندراج ) (غیاث ). کنداز شمشیر و جز آن . (ناظم الاطباء). مانده . کند (زبان ، شمشیر). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
عزیز را چو ذلیل و جواد را چو بخیل
فصیح را چو کلیل و سفیه راچو فهیم .
در ثنا و مدح تو ارباب نظم و نثر را
نی زبان گردد کلیل و نی شود خاطر بلید.
گرچه گرمابه عریض است و طویل
زان تبش تنگ آیدت جان و کلیل .
- رجل کلیل الطرف ؛ کند بینایی . (ناظم الاطباء).
- رجل کلیل الظفر ؛ مرد سست و بددل ذلیل و خوار. (منتهی الارب ). مرد فرومایه و خوار و ضعیف . (ناظم الاطباء).
- رجل کلیل اللسان ؛ مرد کندزبان . (ناظم الاطباء).
- سیف کلیل الحد ؛ شمشیر کند. (ناظم الاطباء).
عزیز را چو ذلیل و جواد را چو بخیل
فصیح را چو کلیل و سفیه راچو فهیم .
سوزنی .
در ثنا و مدح تو ارباب نظم و نثر را
نی زبان گردد کلیل و نی شود خاطر بلید.
سوزنی .
گرچه گرمابه عریض است و طویل
زان تبش تنگ آیدت جان و کلیل .
مولوی .
- رجل کلیل الطرف ؛ کند بینایی . (ناظم الاطباء).
- رجل کلیل الظفر ؛ مرد سست و بددل ذلیل و خوار. (منتهی الارب ). مرد فرومایه و خوار و ضعیف . (ناظم الاطباء).
- رجل کلیل اللسان ؛ مرد کندزبان . (ناظم الاطباء).
- سیف کلیل الحد ؛ شمشیر کند. (ناظم الاطباء).
کلیل . [ ک َ ] (اِخ ) همان اقلید است . (فارسنامه ٔ ناصری جزء دوم ص 170). به نقل سفرنامه ٔ ابن بطوطه و فارسنامه ٔ ناصری ، شهری بوده است در فارس : ثم سافرنا من اصفهان بقصد زیارة الشیخ مجدالدین بشیراز و بینهما مسیرة عشرة ایام فوصلنا الی بلدة کلیل [ بفتح الکاف ] و بینها و بین اصفهان مسیرة ثلاثه ... ثم سرنا من کلیل و وصلنا الی قریة کبیرة تعرف بصوماء. (ابن بطوطه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چاولی خانسالار ... چون به اول فارس که بلوک آباده و اقلید است رسیدند، امیر بلدچی را که حاکم بر کلیل و سرمه که در آن زمان دو شهر بوده بخواستند... (فارسنامه ٔ ناصری ).
کلیل. [ ک َ ] ( ع ص ) کند از زبان و شمشیر و بینایی و جز آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کند و سست و مانده شده و خیره و گنگ. ( آنندراج ) ( غیاث ). کنداز شمشیر و جز آن. ( ناظم الاطباء ). مانده. کند ( زبان ، شمشیر ). ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
عزیز را چو ذلیل و جواد را چو بخیل
فصیح را چو کلیل و سفیه راچو فهیم.
نی زبان گردد کلیل و نی شود خاطر بلید.
زان تبش تنگ آیدت جان و کلیل.
- رجل کلیل الظفر ؛ مرد سست و بددل ذلیل و خوار. ( منتهی الارب ). مرد فرومایه و خوار و ضعیف. ( ناظم الاطباء ).
- رجل کلیل اللسان ؛ مرد کندزبان. ( ناظم الاطباء ).
- سیف کلیل الحد ؛ شمشیر کند. ( ناظم الاطباء ).
کلیل. [ ک َ ] ( اِخ ) همان اقلید است. ( فارسنامه ناصری جزء دوم ص 170 ). به نقل سفرنامه ابن بطوطه و فارسنامه ناصری ، شهری بوده است در فارس : ثم سافرنا من اصفهان بقصد زیارة الشیخ مجدالدین بشیراز و بینهما مسیرة عشرة ایام فوصلنا الی بلدة کلیل [ بفتح الکاف ] و بینها و بین اصفهان مسیرة ثلاثه... ثم سرنا من کلیل و وصلنا الی قریة کبیرة تعرف بصوماء. ( ابن بطوطه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). چاولی خانسالار ... چون به اول فارس که بلوک آباده و اقلید است رسیدند، امیر بلدچی را که حاکم بر کلیل و سرمه که در آن زمان دو شهر بوده بخواستند... ( فارسنامه ناصری ).
عزیز را چو ذلیل و جواد را چو بخیل
فصیح را چو کلیل و سفیه راچو فهیم.
سوزنی.
در ثنا و مدح تو ارباب نظم و نثر رانی زبان گردد کلیل و نی شود خاطر بلید.
سوزنی.
گرچه گرمابه عریض است و طویل زان تبش تنگ آیدت جان و کلیل.
مولوی.
- رجل کلیل الطرف ؛ کند بینایی. ( ناظم الاطباء ).- رجل کلیل الظفر ؛ مرد سست و بددل ذلیل و خوار. ( منتهی الارب ). مرد فرومایه و خوار و ضعیف. ( ناظم الاطباء ).
- رجل کلیل اللسان ؛ مرد کندزبان. ( ناظم الاطباء ).
- سیف کلیل الحد ؛ شمشیر کند. ( ناظم الاطباء ).
کلیل. [ ک َ ] ( اِخ ) همان اقلید است. ( فارسنامه ناصری جزء دوم ص 170 ). به نقل سفرنامه ابن بطوطه و فارسنامه ناصری ، شهری بوده است در فارس : ثم سافرنا من اصفهان بقصد زیارة الشیخ مجدالدین بشیراز و بینهما مسیرة عشرة ایام فوصلنا الی بلدة کلیل [ بفتح الکاف ] و بینها و بین اصفهان مسیرة ثلاثه... ثم سرنا من کلیل و وصلنا الی قریة کبیرة تعرف بصوماء. ( ابن بطوطه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). چاولی خانسالار ... چون به اول فارس که بلوک آباده و اقلید است رسیدند، امیر بلدچی را که حاکم بر کلیل و سرمه که در آن زمان دو شهر بوده بخواستند... ( فارسنامه ناصری ).
فرهنگ عمید
۱. عاجز، درمانده.
۲. کُند، سست.
۲. کُند، سست.
دانشنامه عمومی
کلیل (اصفهان). کلیل (اصفهان)، روستایی از توابع بخش جلگه شهرستان اصفهان در استان اصفهان ایران است.
این روستا در دهستان امامزاده عبدالعزیز قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۱ نفر (۷خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان امامزاده عبدالعزیز قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۱ نفر (۷خانوار) بوده است.
wiki: کلیل (اصفهان)
دانشنامه آزاد فارسی
کَلیل
به معنای کُند. از قوس های مشهور ایرانی. قوسی کم خیز و سه قسمتی، با شکلی متفاوت از سایر قوس ها. قوس کَلیل به صورت چفد و طاق، در معماری ایران کاربرد داشته است. مشهورترین انواع قوس کَلیل، کَلیل پارتی (مربوط به دورۀ اشکانی)، و کَلیل آذری است. قوس کَلیل به سبب خیز کم، برای پوشش طبقات زیرین مناسب است؛ چرا که انحنای تاقِ مبتنی بر این قوس، آن قدر زیاد نیست که مزاحم تسطیح کف طبقۀ بالا شود.
به معنای کُند. از قوس های مشهور ایرانی. قوسی کم خیز و سه قسمتی، با شکلی متفاوت از سایر قوس ها. قوس کَلیل به صورت چفد و طاق، در معماری ایران کاربرد داشته است. مشهورترین انواع قوس کَلیل، کَلیل پارتی (مربوط به دورۀ اشکانی)، و کَلیل آذری است. قوس کَلیل به سبب خیز کم، برای پوشش طبقات زیرین مناسب است؛ چرا که انحنای تاقِ مبتنی بر این قوس، آن قدر زیاد نیست که مزاحم تسطیح کف طبقۀ بالا شود.
wikijoo: کلیل
پیشنهاد کاربران
[کوردی] به معنی کلید
کلیل ؛ با کسره ک ، کلیج ؛قلیچ ، در گویش قدیم شهر بابک به انگشت کوچکی اطلاق می شده
کلمات دیگر: