مترادف لگدمال : پامال، پایمال، لگدکوب
لگدمال
مترادف لگدمال : پامال، پایمال، لگدکوب
فارسی به انگلیسی
trampled, trod(upon)
مترادف و متضاد
پامال، پایمال، لگدکوب
فرهنگ فارسی
لگد خوردن لگد کوب شدن .
لغت نامه دهخدا
لگدمال. [ ل َ گ َ ] ( نف مرکب ) لگدمالنده. || ( ن مف مرکب ) لگدکوب. پی سپر. پیخسته.
فرهنگ عمید
چیزی که زیر پا مالیده شده، پایمال.
واژه نامه بختیاریکا
پا کو؛ تیلِستِه؛ سُم کو؛ پاتلن؛ پا چِلن؛ زیر پا
پیشنهاد کاربران
پیخسته. [ پ َ / پ ِ خ َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نعت مفعولی از پیخستن . لگدمال شده. پاسپرشده. پی سپرده. لگدکوب. پامال. پایمال. خسته شده به پی. پای خست. پای کوب شده. زیر لگد مضمحل گردیده. در زیر پای نرم شده. ( برهان ) :
من مانده بخانه در پیخسته و خسته
بیمار و به تیمار و نژند و غم خورده ( کذا ) .
خسروانی.
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را بقهر بپیخست.
کسائی.
ز بس کش بخاک اندرون گنج بود
ازو خاک پیخسته را رنج بود.
عنصری.
پیل پیخسته ٔ صمصام تو بیند اندام
شیر پیرایه ٔاسبان تو بیند چنگال.
فرخی.
بررفتنیم اگر چه درین گنبد
بیچاره ایم و بسته و پیخسته.
ناصرخسرو.
پی پیل پیخسته در دام او
سران را خبه در خم خام او.
اسدی.
شیر آرغده اگر پیش تو آید بنبرد
پیل آشفته اگر گرد تو گردد بجدال ؟
من مانده بخانه در پیخسته و خسته
بیمار و به تیمار و نژند و غم خورده ( کذا ) .
خسروانی.
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را بقهر بپیخست.
کسائی.
ز بس کش بخاک اندرون گنج بود
ازو خاک پیخسته را رنج بود.
عنصری.
پیل پیخسته ٔ صمصام تو بیند اندام
شیر پیرایه ٔاسبان تو بیند چنگال.
فرخی.
بررفتنیم اگر چه درین گنبد
بیچاره ایم و بسته و پیخسته.
ناصرخسرو.
پی پیل پیخسته در دام او
سران را خبه در خم خام او.
اسدی.
شیر آرغده اگر پیش تو آید بنبرد
پیل آشفته اگر گرد تو گردد بجدال ؟
از بین رفتن
کلمات دیگر: