کلمه جو
صفحه اصلی

کردگار


مترادف کردگار : آفریدگار، آفریننده، خالق، خدا

فارسی به انگلیسی

creator, God


creator, god

God


مترادف و متضاد

آفریدگار، آفریننده، خالق، خدا


فرهنگ فارسی

بسیارکننده، فعال، یکی ازنامهای باری تعالی
۱ - ( صفت ) بسیار عمل کننده فعال . ۲ - ( صفت ) آفریننده خالق : [ آسمان و زمین را جز او کردگار نه ] . ( کشف الاسرار ) ۳ - عمدا : [ نه چون پور میر خراسان که او عطا را نشسته بود کردگار ] . ( رودکی ) ۴ - ( اسم ) خدا ی تعالی ( آفریننده و سازنده است ) : [ گر بخوری شکر کن ور نخوری صبر کن پس مکن از کردگار از پی روزی گله ] . ( سنائی )

فرهنگ معین

(کِ ) (ص . ) ۱ - بسیار کننده ، فعال . ۲ - دانسته و عمداً. ۳ - یکی از نام های خداوند متعال .

لغت نامه دهخدا

کردگار. [ ک ِ دْ / ک ِ دِ ] ( ص مرکب ) فاعل. عامل. ( یادداشت مؤلف ). کننده. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
ز گردش شود کردگی آشکار
نشان است پس کرده بر کردگار.
( گرشاسبنامه ).
|| بسیار عمل کننده. فعال. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِخ ) نام خدای تعالی. ( صحاح الفرس ). نامی از نامهای خدای تعالی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). آفریننده. خالق. جهان آفرین. صانع. آفریدگار. پروردگار. ( یادداشت مؤلف ) :
خدای را نستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
رودکی.
چون جامه اشن بتن اندر کند کسی
خواهد ز کردگار به حاجت مراد خویش.
رودکی.
نکشتم که فرزند بد در نهان
بترسیدم از کردگار جهان.
فردوسی.
گر از بخشش کردگار سپهر
مرا زندگی ماند و تازه چهر
بمانم بگیتی یکی داستان
ازین نامه نامور باستان.
فردوسی.
همی راند جمشید خون در کنار
همی کرد پوزش [ از ناسپاسی خود ] بر کردگار.
فردوسی.
نشستند سالی چنین سوگوار
پیام آمد از داور کردگار.
فردوسی.
ز لشکر بشد تا بجای نماز
ابا کردگار جهان گفت راز.
فردوسی.
وین کمال ملک او جوید بسعد از اختران
وآن دوام عمر او خواهد بخیر از کردگار.
منوچهری.
آنانکه مفسدان جهانند و مرتدان
از ملت محمد و توحید کردگار.
منوچهری.
عزیز آن کس باشد که کردگار جهان
کند عزیزش بی سیر کوکب سیار.
ابوحنیفه ( از تاریخ بیهقی ص 278 ).
هرچه بر ما رسد ز نیک و ز بد
باشد از حکم کردگار قدیم.
( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388 ).
چنان دان که هود اندران روزگار
پیمبر بد ازداور کردگار.
اسدی ( گرشاسبنامه ).
کردگارت من اندر تو همی بینم
بر دو چشم دل ای گنبد زنگاری.
ناصرخسرو.
آن همی گوید که گرتان نیستی دو کردگار
نیستی واجب که هرگز خار با خرماستی.
ناصرخسرو.
مراد کردگار این از این چیست
در این معنی چه داری یاد از استاد.
ناصرخسرو.
اینت گوید کردگار ما همه
چرخ و خاک و باد و آب و آذرست.
ناصرخسرو.
آسمان و زمین را جز او کردگار نه. ( کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین ).

کردگار. [ ک ِ دْ / ک ِ دِ ] (ص مرکب ) فاعل . عامل . (یادداشت مؤلف ). کننده . (از فرهنگ فارسی معین ) :
ز گردش شود کردگی آشکار
نشان است پس کرده بر کردگار.

(گرشاسبنامه ).


|| بسیار عمل کننده . فعال . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِخ ) نام خدای تعالی . (صحاح الفرس ). نامی از نامهای خدای تعالی . (برهان ) (ناظم الاطباء). آفریننده . خالق . جهان آفرین . صانع. آفریدگار. پروردگار. (یادداشت مؤلف ) :
خدای را نستودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.

رودکی .


چون جامه ٔ اشن بتن اندر کند کسی
خواهد ز کردگار به حاجت مراد خویش .

رودکی .


نکشتم که فرزند بد در نهان
بترسیدم از کردگار جهان .

فردوسی .


گر از بخشش کردگار سپهر
مرا زندگی ماند و تازه چهر
بمانم بگیتی یکی داستان
ازین نامه ٔ نامور باستان .

فردوسی .


همی راند جمشید خون در کنار
همی کرد پوزش [ از ناسپاسی خود ] بر کردگار.

فردوسی .


نشستند سالی چنین سوگوار
پیام آمد از داور کردگار.

فردوسی .


ز لشکر بشد تا بجای نماز
ابا کردگار جهان گفت راز.

فردوسی .


وین کمال ملک او جوید بسعد از اختران
وآن دوام عمر او خواهد بخیر از کردگار.

منوچهری .


آنانکه مفسدان جهانند و مرتدان
از ملت محمد و توحید کردگار.

منوچهری .


عزیز آن کس باشد که کردگار جهان
کند عزیزش بی سیر کوکب سیار.

ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی ص 278).


هرچه بر ما رسد ز نیک و ز بد
باشد از حکم کردگار قدیم .

(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388).


چنان دان که هود اندران روزگار
پیمبر بد ازداور کردگار.

اسدی (گرشاسبنامه ).


کردگارت من اندر تو همی بینم
بر دو چشم دل ای گنبد زنگاری .

ناصرخسرو.


آن همی گوید که گرتان نیستی دو کردگار
نیستی واجب که هرگز خار با خرماستی .

ناصرخسرو.


مراد کردگار این از این چیست
در این معنی چه داری یاد از استاد.

ناصرخسرو.


اینت گوید کردگار ما همه
چرخ و خاک و باد و آب و آذرست .

ناصرخسرو.


آسمان و زمین را جز او کردگار نه . (کشف الاسرار از فرهنگ فارسی معین ).
چو تو در علم خود زبون باشی
عارف کردگار چون باشی .

سنائی .


گر بخوری شکر کن ور نخوری صبر کن
پس مکن از کردگار از پی روزی گله .

سنائی .


هرکه از کردگار ترسنده ست
خلق عالم از او هراسنده ست .

سنائی .


هرکه را کردگار کرد عزیز
نتواند کسی که خوار کند.

عمادی شهریاری .


صد لطف از کردگار و ز دل تو یک سخن
صد ستم از روزگار وز دل تو یک جفا.

خاقانی .


کار از این و آن نگردد نیک
کارها نیک کردگار کند.

خاقانی .


از خط کردگار ملک راست محضری
المقتفی خلیفتنا مهر محضرش .

خاقانی .


امر دهد کردگار کای ملکوت احتیاط
پند دهد روزگار کای ثقلین اعتبار.

خاقانی .


آفریننده ٔ خزاین جود
مبدع جود و کردگار وجود.

نظامی .


که ای کهبذ بحق کردگارت
که ایمن کن مرا درزینهارت .

نظامی .


کنون چون اسپری شد روزگارش
روانش باد شاد از کردگارش .

نظامی .


چو کردگار جهان وضع روزگار نهاد
اساس کار بر ارکان پایدار نهاد.

هندوشاه نخجوانی .


گفت فلیبکوا کثیراً گوش دار
تا بریزد شیر فضل کردگار.

مولوی .


ترا نیست آن تکیه بر کردگار
که مملوک را بر خداوندگار.

سعدی (بوستان ).


نماند ستمکار بدروزگار
بماند بر او لعنت کردگار.

سعدی (بوستان ).


برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار.

سعدی .


نشناسد که کردگارش کیست
نه بداند که اصل کارش چیست .

اوحدی .


عارف کردگار زر چه کند
ولی اﷲ بار و خر چه کند.

اوحدی .


|| (ق مرکب ) بعضی دانسته و عمداً گفته اند. (برهان ). عمداً. (صحاح الفرس ) (شعوری ). قصداً. (شعوری ).جهانگیری این معنی را آورده و شاهد ذیل را نقل کرده است :
نه چون پور میر خراسان که او
عطا را نشسته بود کردگار.
و شعر بگفته ٔ رشیدی از رودکی است . رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 3 ص 995 شود. مصحح فرهنگ رشیدی در حاشیه نوشته است :محل تأمل است چه در بیت «کرده کار» هم توان خواند بمعنی همه کارکرده و فارغ شده یا بمعنی جلد و مجرب . (ازحاشیه ٔ برهان چ معین ). مؤلف در یادداشتهای خویش نوشته است : در این شعر لفظ کردگار بمعنی عمداً نیست ، بلکه بمعنی مهیا و آماده و مستعد می نماید.

فرهنگ عمید

۱. انجام دهنده، فعال.
۲. از نام های خداوند.
۳. (قید ) [قدیمی] به عمد، عمداً: نه چون پورِ میرِ خراسان که او / عطا را نشسته بُوَد کردگار (رودکی: ۵۰۱ ).
۴. [قدیمی] آفریننده، خالق.

پیشنهاد کاربران

افریننده

آفریننده آفریدگار خدا

به وجود آورنده

متضاد کلمه
رابیاورید

در ترکی آذری، این لغت در بین عوام، در مفهوم دیگری استفاده می شده است؛ به معنی حقه باز؛ بسیار روباه صفت

کردگار: در پهلوی کردتگار kartgār بوده است.
( ( بُوی در دو گیتی ز بد رستگار ،
نکوکار گردی بَرِ کَردگار، ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 207 )
واژه ی کردگار از زبان فارسی وارد زبان انگیسی شده و به creator تبدیل شده. بنابراین واژه creator به معنی خالق و آفریننده همان واژه ی کردگار است البته با اندکی تفاوت در تلفظ. ( نگارنده )


خداوندگار

صفت فاعلی مرکب : کرده ار . . . به معنی : انجام دهنده ، آفریدگار یا پدید آورنده

پروردگار


کردگار جمع است یا فرد

واژه ی کردگار از زبان فارسی وارد زبان انگیسی شده و به creator تبدیل شده. بنابراین واژه creator به معنی خالق و آفریننده همان واژه ی کردگار است البته با اندکی تفاوت در تلفظ.


کلمات دیگر: