مترادف قرح : خستن، ریش، زخم، قرحه
قرح
مترادف قرح : خستن، ریش، زخم، قرحه
مترادف و متضاد
خستن، ریش، زخم، قرحه
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) زخم ریش جمع : قروح ۲ - اثر گزیدگی سلاح ۳ - آبله ریزه که بر اندام بر آید ۴ - ( مصدر ) خسته کردن ریش کردن .
جمع قارح
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
قرح. [ ق ُ ] ( ع اِ ) ریش. ( منتهی الارب ). || الم الجراحة. ( بحر الجواهر ). الم گزیدگی سلاح. ( منتهی الارب ). || خستگی. ( بحر الجواهر ).
قرح. [ ق َ رَ ] ( ع مص ) ریش برآمدن در پوست. ( ناظم الاطباء ). گویند: قَرِح َ الرجل قَرَحاً؛ ای خرجت به القروح. ( اقرب الموارد ). || آبله ریزه درآمدن در پوست. ( ناظم الاطباء ).گویند: قرح الفرس قرحاً؛ دارای قرحه گردید اسب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || تمام دندان شدن. گویند: قرح الفرس قرحاً و قروحاً؛ تمام دندان شد اسب. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) عیبی است خلقی در اسب ، و آن موقعی است که سفیدی صورت اسب کمتر ازدرهم باشد، و آن ناپسند است. ( صبح الاعشی ج 2 ص 24 ).
قرح. [ ق ُرْ رَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ قارح. ( منتهی الارب ).
قرح . [ ق َ ](ع اِ) ریش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). تفرق الاتصال اللحمی اذا کان حدیثاً سمی جراحة فاذا تقادم حتی اجتمع فیه القیح سمی قرحة. ج ، قروح . || اثر گزیدگی سلاح . (منتهی الارب ). || آبله ریزه ای که بر اندام برآید. هرگاه روی به فساد کند و خارش پیدا کند شترریزگان را بکشد و هلاک سازد. || (مص ) خسته کردن و ریش نمودن . || در جای بی آب چاه کندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آشکار شدن آبستنی شتر ماده . گویند: قرحت الناقة؛ استبان حملها. (اقرب الموارد).
قرح . [ ق َ رَ ] (ع مص ) ریش برآمدن در پوست . (ناظم الاطباء). گویند: قَرِح َ الرجل قَرَحاً؛ ای خرجت به القروح . (اقرب الموارد). || آبله ریزه درآمدن در پوست . (ناظم الاطباء).گویند: قرح الفرس قرحاً؛ دارای قرحه گردید اسب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تمام دندان شدن . گویند: قرح الفرس قرحاً و قروحاً؛ تمام دندان شد اسب . (منتهی الارب ). || (اِمص ) عیبی است خلقی در اسب ، و آن موقعی است که سفیدی صورت اسب کمتر ازدرهم باشد، و آن ناپسند است . (صبح الاعشی ج 2 ص 24).
قرح . [ ق ُ ] (ع اِ) ریش . (منتهی الارب ). || الم الجراحة. (بحر الجواهر). الم گزیدگی سلاح . (منتهی الارب ). || خستگی . (بحر الجواهر).
قرح . [ ق ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قارح . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
قرحه#NAME?
دانشنامه عمومی
فهرست روستاهای شهرستان لردگان
فهرست روستاهای ایران
قرح، روستایی از توابع بخش فلارد شهرستان لردگان در استان چهارمحال و بختیاری ایران است.
این روستا در دهستان فلارد قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۲۲۹ نفر (۲۷۸خانوار) بوده است.
دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
قرح (۳ بار)
«قَرْح» به معنای جراحتی است که در بدن بر اثربرخورد بایک عامل خارجی پیدامی شود.
(بروزن فلس) زخم. «قَرَحَهُ قَرْحاً: جَرَحَهُ وَ شَقَّهُ» راغب گوید:قَرْح به فتح اول جراحتی است که از خارج رسد مثل زخم شمشیرو قُرْح به ضم اول جراحتی است که از درون برخاسته مثل دمل، و به قولی به فتح اول زخم و به ضم آن درد زخم است. طبرسی از ابوعلی و ابوحسن هر دو را مصدر نقل کرده، المنار از ابن جریر نقل کرده که قَرْح به فتح اول شامل قتل و جرح است . آیه در باره جنگ احد است که عدهای از مسلمانان کشته و عدهای زخمی شدند. یعنی: اگر به شما زخمی رسید و در «اُحُد» شکستی دیدید، نظیر آن به مشرکین در«بدر» رسید و این روزها را میان مردم میگردانیم و شکست و فتح هر دوره نصیب قومی میشود. المیزان گوید: در این تعبیر مسلمانان همه یک جسد فرض شدهاند و گویی زخم به یک بدن وارد شده است و در واقع عبارت بود از قتل عدهای و جرح عدهای دیگر و فوت پیروزی از آنها... نگارنده: احتمال قوی میدهم که اصابت قرح کنایه از شکست است چنانکه با مقایسه به شکست مشرکین در«بدر» روشنتر میشود «قرح» را درآیه به فتح قاف و کسر آن خواندهاند. * . آیه در باره تعقیب مسلمین است که بعد از ماجرای«اُحُد» مشرکین خواستند به مدینه بگردند ولی مسلمین آنها را تعقیب کردند احتمال فوق در این آیه نیز جاری است، این لفظ فقط سه بار در قرآن آمده است.