کلمه جو
صفحه اصلی

گزک


مترادف گزک : بهانه، دستاویز، مستمسک، تشنج، نوبت، فرصت، مزه

فارسی به انگلیسی

relish, snack

مترادف و متضاد

بهانه، دستاویز، مستمسک


تشنج


نوبت، فرصت


مزه


۱. بهانه، دستاویز، مستمسک،
۲. تشنج
۳. نوبت، فرصت
۴. مزه


فرهنگ فارسی

مزه، چیزی که با آن تغییرذائقه بدهند، به معنی فرصت وموقع مناسب برای کاری نیزمیگویند
( اسم ) ۱ - نوبت دفعه کرت. ۲ - نوبت آب در زراعت خصوصا ( معمولا در ۸ یا ۱۶ روز ) . یا گزک بدست کسی دادن . بهانه بدست او دادن .
دهی در شهرستان بوشهر شیراز کرمان بم ایرانشهر زاهدان

فرهنگ معین

(گَ زَ ) (اِ. ) ۱ - مزه ، چیزی که با آن تغییر ذائقه دهند. ۲ - سرما زده . ۳ - موقع ، فرصت مناسب . ۴ - (عا. ) بهانه ، دستاویز. ، ~دست کسی دادن یا افتادن : بهانه یا مدرک به دست کسی افتادن یا دادن .
( ~ . ) (اِ. ) ۱ - نوبت ، دفعه ، کرت . ۲ - نوبت آب در زراعت (معمولاً در ۸ یا ۱۶ روز ).
( ~ . ) (اِ. ) تشنج .

(گَ زَ) (اِ.) 1 - مزه ، چیزی که با آن تغییر ذائقه دهند. 2 - سرما زده . 3 - موقع ، فرصت مناسب . 4 - (عا.) بهانه ، دستاویز. ؛ ~دست کسی دادن یا افتادن : بهانه یا مدرک به دست کسی افتادن یا دادن .


( ~ .) (اِ.) 1 - نوبت ، دفعه ، کرت . 2 - نوبت آب در زراعت (معمولاً در 8 یا 16 روز).


( ~ .) (اِ.) تشنج .


لغت نامه دهخدا

گزک . [ گ ُ زُ ] (مغولی ، اِ) سرمه و به این معنی لغت مغولی است . (آنندراج ).


گزک . [ گ َ زَ ] (اِ) جا یا حالتی که از آن جا بتوان به شأن و عقیده یا عمل کسی حمله کرد یا مقصود خود را بعمل آورد. آن جای که خصم را توان مغلوب ساخت . نقطه ٔضعف : گزکی پیدا کردن و به دست آوردن . گزک به دست کسی افتادن . گزکش را به دست آوردن . (یادداشت مؤلف ).


گزک . [گ َ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش راین شهرستان بم ، واقع در 8هزارگزی شمال باختری راین و ده هزارگزی باختر راه فرعی راین به نی بید. هوای آن سرد و دارای 300 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و تریاک و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


گزک . [ گ َ زَ ] (اِ) هرچیز که بدان تغییر ذائقه کنند. (برهان ) . مزه که شرابخواران برای تغییر ذائقه خورند چون کباب و پسته و بادام و سیب و انار و مانند آن . (آنندراج ) :
عشق تو خمیرمایه ٔ سستی ماست
نوباوه ٔ دردت گزک مستی ماست .

میر عبدالباقی تبریزی .


ساقیا می اگرم خواهی داد
گزکش لعل لب میگون است .

؟ (از آنندراج ).


|| سرمازده . (برهان ). || نوبت . بار. دفعه . کرت . مرتبه . مخصوصاً نوبت آب در زراعت . (یادداشت مؤلف ). || مرضی مشهور که به عربی تشنج خوانند. (رشیدی ). کزاز. (بحر الجواهر). || گزیدگی . (رشیدی ).

گزک . [ گ َ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش بزمان شهرستان ایرانشهر. واقع در 6000گزی باختر بزمان و5000گزی باختری راه مالرو بزمان به ایرانشهر و دارای 45 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ).


گزک . [ گ ِ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 30000گزی جنوب خورموج و کنار راه فرعی خورموج به دیر، و دارای 48 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


گزک . [ گ َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان ، واقع در 68 هزارگزی شمال سر راه مالرو حرجند به شهداد. هوای آن سرد، دارای 128 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات ، حبوبات و تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


گزک. [ گ َ زَ ] ( اِ ) جا یا حالتی که از آن جا بتوان به شأن و عقیده یا عمل کسی حمله کرد یا مقصود خود را بعمل آورد. آن جای که خصم را توان مغلوب ساخت. نقطه ٔضعف : گزکی پیدا کردن و به دست آوردن. گزک به دست کسی افتادن. گزکش را به دست آوردن. ( یادداشت مؤلف ).

گزک. [ گ َ زَ ] ( اِ ) هرچیز که بدان تغییر ذائقه کنند. ( برهان ) . مزه که شرابخواران برای تغییر ذائقه خورند چون کباب و پسته و بادام و سیب و انار و مانند آن. ( آنندراج ) :
عشق تو خمیرمایه سستی ماست
نوباوه دردت گزک مستی ماست.
میر عبدالباقی تبریزی.
ساقیا می اگرم خواهی داد
گزکش لعل لب میگون است.
؟ ( از آنندراج ).
|| سرمازده. ( برهان ). || نوبت. بار. دفعه. کرت. مرتبه. مخصوصاً نوبت آب در زراعت. ( یادداشت مؤلف ). || مرضی مشهور که به عربی تشنج خوانند. ( رشیدی ). کزاز. ( بحر الجواهر ). || گزیدگی. ( رشیدی ).

گزک. [ گ ُ زُ ] ( مغولی ، اِ ) سرمه و به این معنی لغت مغولی است. ( آنندراج ).

گزک. [ گ ِ زِ ] ( اِ ) سیر و تماشا. ( آنندراج ).

گزک. [ گ ِ زَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر، واقع در 30000گزی جنوب خورموج و کنار راه فرعی خورموج به دیر، و دارای 48 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

گزک. [ گ ِ زَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 30000گزی جنوب خاور شیراز و 3000گزی شوسه شیراز به فیروزآباد و دارای 12 تن سکنه است. این قریه را عباس آباد نیز میگویند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

گزک. [ گ ِ زَ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 66000گزی جنوب خاوراریکان و 6 هزارگزی راه فرعی بیضا به زرقان و دارای 25 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

گزک. [ گ َ زَ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان ، واقع در 68 هزارگزی شمال سر راه مالرو حرجند به شهداد. هوای آن سرد، دارای 128 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات ، حبوبات و تریاک و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).

گزک. [گ َ زَ ] ( اِخ ) دهی است از بخش راین شهرستان بم ، واقع در 8هزارگزی شمال باختری راین و ده هزارگزی باختر راه فرعی راین به نی بید. هوای آن سرد و دارای 300 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و تریاک و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن فرعی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).

گزک . [ گ َ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سنگان بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان ، واقع در 46000گزی جنوب باختری میرجاوه و کنار راه فرعی میرجاوه به خاش . دارای 45 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).


گزک . [ گ ِ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 66000گزی جنوب خاوراریکان و 6 هزارگزی راه فرعی بیضا به زرقان و دارای 25 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


گزک . [ گ ِ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 30000گزی جنوب خاور شیراز و 3000گزی شوسه ٔ شیراز به فیروزآباد و دارای 12 تن سکنه است . این قریه را عباس آباد نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


گزک . [ گ ِ زِ ] (اِ) سیر و تماشا. (آنندراج ).


فرهنگ عمید

چیزی که شراب خواران با آن تغییر ذائقه می دهند، مزه.
فرصت و موقع مناسب برای کاری.
۱. سرما.
۲. تشنج.

چیزی که شراب‌خواران با آن تغییر ذائقه می‌دهند؛ مزه.


فرصت و موقع مناسب برای کاری.


۱. سرما.
۲. تشنج.


دانشنامه عمومی

گِزِک یعنی عوض - تغییر گزک دادن یعنی عوض کردن - تغییر دادن - جابجا کردن مثال= خودت را گزک کن یعنی خودت را عوض کن - خودت را اصلاع کن گزگ گذاشتی یعنی عوضی گذاشتی - اشتباه گذاشتی


گزک ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
گزک (خاش)
گزک (راور)
گزک (سپیدان)
گزک (کرمان)

گویش مازنی

چوب چنگک دار،جهت آویزان کردن لباس چوب لباسی گالشی


۱فرصت ۲دست آویز ۳نوبت


/gazak/ چوب چنگک دار، جهت آویزان کردن لباس چوب لباسی گالشی & فرصت - دست آویز ۳نوبت

واژه نامه بختیاریکا

( گِزِک ) از تزیینات گوسفندان؛ مهره ای سوراخدارآبی رنگ
( گِزک ) از گونه ی گیاهان

جدول کلمات

اتو

پیشنهاد کاربران

رصد گر بهانه
پیگیر برای ضربه زدن


( amunition ( ammunition
۱ ) مهمات
۲ ) ( مجازا ) آتو، گزک، بهانه ( حمله )


کلمات دیگر: