مترادف کلت : پارابلوم، تپانچه، رولور
کلت
مترادف کلت : پارابلوم، تپانچه، رولور
مترادف و متضاد
پارابلوم، تپانچه، رولور
فرهنگ فارسی
نوعی ازاسلحه کمری که جای چندفشنگ دارد
کلت
لغت نامه دهخدا
کلت . [ ک ُ ل َ ] (ع ص ) کُلَّت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کُلَّت شود.
کلت. [ ک َ ] ( ع مص ) فراهم آوردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد. ) ( از ناظم الاطباء ). فراهم آوردن. ( آنندراج ). || ریختن چیزی را در ظروف. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).ریختن در اناء. ( آنندراج ). ریختن چیزی را درخنور. ( از ناظم الاطباء ). || تاختن اسب را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || انداختن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). انداختن چیزی را و عبارت صاغانی چنین است : «کلت به ، رمی به ». ( از اقرب الموارد ).
کلت. [ ک ُل ْ ل َ ] ( ع ص ) فرس فُلَّت و کلت ؛ اسب تیزرو و شتاب. به تخفیف لام نیز آمده است. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). فرس فلت و کلت ؛ اسب تیزرو که فراهم آید و خود را جمع کند و برجهد. ( ازاقرب الموارد ). فرس فلت و کلت و فُلَت و کُلَت ، اسب شتاب تیزرو. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به کُلَت شود.
کلت. [ ک ُ ل َ ] ( ع ص ) کُلَّت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به کُلَّت شود.
کلت. [ ک َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان قطور است که در بخش حومه شهرستان خوی واقع است و 288 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
کلة. [ ک ِل ْ ل َ ] ( ع اِ ) پشه خان. ج ، کِلَل. ( منتهی الارب ). پرده نازک و رقیق که چون خانه دوزند تا خود رااز پشه نگاه دارند و عامه بدان ناموسیه گویند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به کِلَّه شود. || پرده تنک و نازک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ورجوع به کِلَّه شود. || طره پشم سرخ که بر هودج گذارند جهت آرایش. ( منتهی الارب ). پشمی است سرخ در سر هودج. ج ، کِلَل ، کِلاّ ت. ( از اقرب الموارد ). || حالت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
کلة. [ ک ُل ْ ل َ ] ( ع اِ ) مؤنث کُل . ( منتهی الارب ). تأنیث کل است و گویند: کلة امراءة، همانگونه که گویند: کل امری ٔ. ( از اقرب الموارد ). || تأخیر و درنگ. ( منتهی الارب ). تأخیر. ( اقرب الموارد ).
کلة. [ ک َل ْ ل َ ]( ع ص ) کارد کند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
کلت . [ ک َ ] (ع مص ) فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد.) (از ناظم الاطباء). فراهم آوردن . (آنندراج ). || ریختن چیزی را در ظروف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).ریختن در اناء. (آنندراج ). ریختن چیزی را درخنور. (از ناظم الاطباء). || تاختن اسب را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || انداختن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). انداختن چیزی را و عبارت صاغانی چنین است : «کلت به ، رمی به ». (از اقرب الموارد).
کلت . [ ک ُ ل َ ] (اِ) از دانه های خوردنی است در سرزمین هند، نظیر برنج و عدس و ماش . (الجماهر ص 46). اسم حب هندی است که آن را کاسرالحجر نامندو آن حب القلت است . کلتهی . (فهرست مخزن الادویه ). گمان می کنم کلتهی صحیح است . (از حاشیه الجماهر ص 46).
کلت . [ ک ُل ْ ل َ ] (ع ص ) فرس فُلَّت و کلت ؛ اسب تیزرو و شتاب . به تخفیف لام نیز آمده است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). فرس فلت و کلت ؛ اسب تیزرو که فراهم آید و خود را جمع کند و برجهد. (ازاقرب الموارد). فرس فلت و کلت و فُلَت و کُلَت ، اسب شتاب تیزرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به کُلَت شود.
فرهنگ عمید
نوعی اسلحۀ کمری که جای چند فشنگ دارد. Δ سازندۀ آن ساموئل کلت، مخترع امریکایی (۱۸۱۴ ـ ۱۸۶۲ میلادی) بود، که نخستین تفنگ را که چند فشنگ در آن جا میگرفت، ساخت.
دانشنامه عمومی
کلت ام۱۹۱۱، سلاح مشهور
نامی که در ایران معمولا برای اشاره به پیستول نیمه خودکار استفاده می شود.
ساموئل کلت، مخترع انواع اسلحه
سلت ها، قوم سلت
میتسوبیشی کلت
دوج کلت
این روستا در دهستان مهروان قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۹۶۱ نفر (۲۲۹خانوار) بوده است.
گویش مازنی
به پوشش کت مانندی که از پشم گوسفند یا نمد درست کنند،اطلاق ...
از توابع قره طغان بهشهر