کلمه جو
صفحه اصلی

گزیده


مترادف گزیده : برگزیده، خلاصه، زبده، منتخب، نخبه، نقاوت

فارسی به انگلیسی

choice, elect, excerpt, pick, picking, chosen, selected, recherch, select, selection

choice, elect, excerpt, pick, picking, recherché, select, selection


مترادف و متضاد

selective (صفت)
انتخابی، برگزیده، انتخاب کننده، گزینشی، گزیننده، گزیده، بهگزین، مبنی بر انتخاب، دارای حسن انتخاب گلچین کننده

برگزیده، خلاصه، زبده، منتخب، نخبه، نقاوت


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - انتخاب کرده اختیار کرده : اسبان گزیده که همه جای بر طویله و آخر ها بسته بودند بوقتی که عرض دادی میگویند هشتاد هزار سر بر آمد . ۲ - ( اسم ) بازیی است .
خراج و جزیه

فرهنگ معین

(گَ دِ) (ص مف .) نیش خورده .


(گُ دِ) (ص مف .) پسندیده ، انتخاب کرده .


(گَ دِ ) (ص مف . ) نیش خورده .
(گُ دِ ) (ص مف . ) پسندیده ، انتخاب کرده .

لغت نامه دهخدا

گزیده . [ گ َدَ / دِ ] (اِ) خراج و جزیه . (غیاث ). گزید. گزیت .


گزیده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف ) پسندیده . انتخاب کرده شده . (برهان ) (آنندراج ): خِلص ؛ خلاصه گزیده از هر چیزی . خلصان ، صرح ؛ خالص و بی آمیغ از هر چیزی و گزیده ٔ آن . صیاب ؛ برگزیده از هر چیزی . صوابه ؛ گزیده از هر چیزی و از غنیمت . صفی ؛ خالص و گزیده ٔ از هرچیزی . صفیه ؛ گزیده از غنیمت . عَفوَه ، گزیده ٔ هر چیزی . بهترین و گزیده ٔ هر چیزی . مختار. (منتهی الارب ):
چنینم گوانند و اسپهبدان
گزیده پسندیده ام موبدان .
دقیقی (از کتاب دقیقی و اشعار او، گردآوری دکتر دبیرسیاقی ص 144).
پسر بود او را گزیده چهار
همه خوب روی و نبرده سوار.

دقیقی .


سکندر بیارد سپاهی گران
ز روم و ز ایران گزیده سران .

فردوسی .


برفتند از آنجا صد و شست مرد
گزیده سواران روز نبرد.

فردوسی .


با لشکری گزیده و با ساز و با سلیح
آراسته چنانکه بنوروز بوستان .

فرخی .


علامت است در آن لشکر اندر و بر او
پیادگان گزیده صدوسی وسه هزار.

فرخی .


اما هر سه مقدم طغرل و داود و بیغو روی به قلب نهاده اند با گزیده تر مردم خویش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578). یادگار خسروان و گزیده تر پادشاهان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385).
محمد اسم ابوالقاسم آن گزیده ٔ حق
به جاه و مرتبه از جمله انبیا برتر.

ناصرخسرو.


که او بتن خویش با دویست مرد گزیده پر سلاح براند و خاقان را فروگیرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 80). و اسبان گزیده که هر جای بر طویله ها و آخرهابسته بودند بوقتی که عرض دادی میگویند هشتاد هزار سر برآمد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 103). حد زمین ایران که ... تا به قادسیه و فرات و بحر یمن و دریای پارس و مکران تا به کابل و طخارستان و طبرستان و این سبزه ٔ زمین است و گزیده تر و با سلامت تر. (مجمل التواریخ والقصص ).
چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.

سنایی .


چو جان باشد گزیده یار پیشین
تو بر یار گزیده هیچ مگْزین .

(ویس و رامین ).


یاران گزیده داشتم روزی
امروز چه شد که نیست کس یارم .

مسعودسعد.


سلطان از اعوان دین و انصار اسلام پانزده هزار سوار گزیده بیرون کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
کم گوی وگزیده گوی چون دُر
تا زاندک تو جهان شود پُر.

نظامی .


خویشان و گزیدگان و پاکان
جمعآمده جمله دردناکان .

نظامی .


و از گله ها و رمه ها مراکب و حمولات گزیده بکشیدند. (جهانگشای جوینی ).
|| (اِ) بازیی است که آن را خربنده گویند و بعضی گفته اند نام بازیی است که آن را خیزگیر خوانند. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گزید شود. || تفسیر مخصوص . (برهان )(آنندراج ).

گزیده. [ گ ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) پسندیده. انتخاب کرده شده. ( برهان ) ( آنندراج ): خِلص ؛ خلاصه گزیده از هر چیزی. خلصان ، صرح ؛ خالص و بی آمیغ از هر چیزی و گزیده آن. صیاب ؛ برگزیده از هر چیزی. صوابه ؛ گزیده از هر چیزی و از غنیمت. صفی ؛ خالص و گزیده از هرچیزی. صفیه ؛ گزیده از غنیمت. عَفوَه ، گزیده هر چیزی. بهترین و گزیده هر چیزی. مختار. ( منتهی الارب ):
چنینم گوانند و اسپهبدان
گزیده پسندیده ام موبدان.
دقیقی ( از کتاب دقیقی و اشعار او، گردآوری دکتر دبیرسیاقی ص 144 ).
پسر بود او را گزیده چهار
همه خوب روی و نبرده سوار.
دقیقی.
سکندر بیارد سپاهی گران
ز روم و ز ایران گزیده سران.
فردوسی.
برفتند از آنجا صد و شست مرد
گزیده سواران روز نبرد.
فردوسی.
با لشکری گزیده و با ساز و با سلیح
آراسته چنانکه بنوروز بوستان.
فرخی.
علامت است در آن لشکر اندر و بر او
پیادگان گزیده صدوسی وسه هزار.
فرخی.
اما هر سه مقدم طغرل و داود و بیغو روی به قلب نهاده اند با گزیده تر مردم خویش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 578 ). یادگار خسروان و گزیده تر پادشاهان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385 ).
محمد اسم ابوالقاسم آن گزیده حق
به جاه و مرتبه از جمله انبیا برتر.
ناصرخسرو.
که او بتن خویش با دویست مرد گزیده پر سلاح براند و خاقان را فروگیرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 80 ). و اسبان گزیده که هر جای بر طویله ها و آخرهابسته بودند بوقتی که عرض دادی میگویند هشتاد هزار سر برآمد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 103 ). حد زمین ایران که... تا به قادسیه و فرات و بحر یمن و دریای پارس و مکران تا به کابل و طخارستان و طبرستان و این سبزه زمین است و گزیده تر و با سلامت تر. ( مجمل التواریخ والقصص ).
چو علم آموختی از حرص آنگه ترس کاندر شب
چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا.
سنایی.
چو جان باشد گزیده یار پیشین
تو بر یار گزیده هیچ مگْزین.
( ویس و رامین ).
یاران گزیده داشتم روزی
امروز چه شد که نیست کس یارم.
مسعودسعد.
سلطان از اعوان دین و انصار اسلام پانزده هزار سوار گزیده بیرون کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
کم گوی وگزیده گوی چون دُر

گزیده . [ گ َ دَ / دِ ] (ن مف ) دندان زده . (آنندراج ). نیش زده ، چون : سگ گزیده ، مارگزیده و کژدم گزیده :
گزیده مار را افسون پدید است
گزیده جهل را که شناسد افسون .

ناصرخسرو.


سگ گزیده ز آب ترسد از آن
ترسم از آب دیدگان برخاست .

خاقانی .


تا تریاق از عراق آرند، مارگزیده مرده باشد. (گلستان ).
بدان ماند اندرز شوریده حال
که گویی به کژدم گزیده منال .

سعدی (بوستان ).


|| ترسیده و رنجیده . (برهان ).

فرهنگ عمید

کسی که جانور گزنده ای او را دندان گرفته یا نیش زده باشد.
پسندیده، انتخاب شده. گزینه.
* گزیده کردن: (مصدر متعدی ) انتخاب کردن، برگزیدن.

کسی که جانور گزنده‌ای او را دندان‌ گرفته یا نیش زده باشد.


پسندیده؛ انتخاب‌شده. گزینه.
⟨ گزیده کردن: (مصدر متعدی) انتخاب کردن؛ برگزیدن.



کلمات دیگر: