کلمه جو
صفحه اصلی

کلان سال


مترادف کلان سال : بزرگسال، سالخورده، سالمند، کهنسال، مسن

متضاد کلان سال : جوان، خردسال

فارسی به انگلیسی

aged, ancient, old

فرهنگ فارسی

پیر، سالخورده
( صفت ) مسن سالدیده مقابل . خرد سال و میان سال .

لغت نامه دهخدا

کلانسال. [ ک َ ] ( ص مرکب ) سالمند. به زاد برآمده. مقابل خردسال. که سال بر او بسیار باشد. پیر. مسن. بزرگسال. بسیارسال. هرم. طواز. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). قِلحَم. ( صراح اللغة )، پیر. سالدیده. مسن. ( ناظم الاطباء ). مقابل خردسال و میان سال. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

پیر، سال خورده.

پیشنهاد کاربران

سالهای طولانی


کلمات دیگر: