کلمه جو
صفحه اصلی

گویایی


مترادف گویایی : تکلم، ناطقه، نطق

متضاد گویایی : لکنت

فارسی به انگلیسی

eloquence, energy, faculty of speech

faculty of speech


eloquence, energy


فارسی به عربی

کتاب

مترادف و متضاد

speech (اسم)
نطق، خطابت، حرف، گفتار، صحبت، سخن، سخنرانی، خطبه، گویایی، قوه ناطقه

تکلم، ناطقه، نطق، ≠ لکنت


فرهنگ فارسی

۱ - گفتن نطق بر زبان راندن : هر بنده از بندگان که در بندگی من است در وقت گویایی من باین قسم ... آزادند . ۲ - زبان آوری فصاحت : مرا مجال سخن بیش در بیان تو نیست کمال حسن ببندد زبان گویایی . ( سعدی ) ۳ - قو. ناطقه نطق : چون حواسهای تو ار کار فرو ماند و در بینایی و گویایی و شنوایی ... همه بر تو بسته شد ...

لغت نامه دهخدا

گویایی. ( حامص ) عمل گویا. گفتن. سخن گفتن. حالت و چگونگی گویا. گفتگو. گفتار وگپ و زبان آوری. ( از ناظم الاطباء ) : هرچیزی که ملک من است در وقت گویایی من به این سوگند... ازملک من بیرون است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ). هر بنده از بندگان که در بندگی من است در وقت گویایی من به این قسم... آزادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ).
مرا مجال سخن بیش در بیان تو نیست
کمال حسن ببندد زبان گویایی.
سعدی.
|| قوه ناطقه. قوه نطق. ناطقیت. ( یادداشت مؤلف ) : در پهلوی وی دیگری آفرید که قوت نغمات از او حاصل آیدو شنوایی به گوش رساند و دویی دیگر مجوف کرده تا قوت گویایی حاصل آید. ( قصص الانبیاء ص 12 ).
چو بلبل روی گل بیند زبانش در حدیث آید
مرا در رویت از حسرت فروبسته است گویایی.
سعدی.

فرهنگ عمید

۱. سخن گویی.
۲. پنداری، پنداریا، ظاهراً.

پیشنهاد کاربران

برابرِ پارسی واژه ( logic ) و منطق، واژه ( گویایی ) است.
همچنین است: گویایی شناسی
گویاییک = logical = منطقی
گوییکانه ( گویاییکانه ) =logically = به طور منطقی


کلمات دیگر: