مترادف قس : روحانی، شیخ، شماس، کاهن، کشیش
قس
مترادف قس : روحانی، شیخ، شماس، کاهن، کشیش
مترادف و متضاد
۱. روحانی، شیخ
۲. شماس، کاهن، کشیش
فرهنگ فارسی
( فعل ) مفرد مخاطب مذکر از امر حاضر: قیاس کن . یا قس علی ذلک . بر آن قیاس کن . یا علی هذا . براین قیاس کن .
لقب عبدالرحمان عبدالله عابد تابعی است که خاطرش را بسوی سلامه مغنیه میلی بود .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
قس . [ ق َس س ] (ع اِ) خداوند شتران که پیوسته ملازم آنها باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مهتر ترسایان و دانشمند آنها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). من کان بین الاسقف و الشماس . (اقرب الموارد). ج ، قُسوس . (اقرب الموارد). رجوع به قُس ّ شود. || پشک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). صقیع. (اقرب الموارد). || ژاله و شبنم . (ناظم الاطباء).
قس . [ ق َس س ] (ع مص ) رنج دادن و آزردن به سخن زشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قسّهم قسّاً؛ رنج داد و آزرده کرد ایشان را به سخن زشت . (منتهی الارب ). || سخن چینی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). سخن چینی نمودن . (منتهی الارب ). || از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). در پی چیزی شدن و جستن آنرا. (منتهی الارب ). || تنها چرا کردن شتر. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). || نیکو چراندن شتران . || نیکو راندن شتران . || خوردن : قس ما علی العظم ؛ خورد هرچه بر استخوان بود از گوشت و مغز آن . (منتهی الارب ).
قس . [ ق ِس س ] (ع اِ) کشیش . رجوع به قُس ّ و قَس ّ شود.
قس. [ ق َس س ] ( ع اِ ) خداوند شتران که پیوسته ملازم آنها باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || مهتر ترسایان و دانشمند آنها. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). من کان بین الاسقف و الشماس. ( اقرب الموارد ). ج ، قُسوس. ( اقرب الموارد ). رجوع به قُس شود. || پشک. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). صقیع. ( اقرب الموارد ). || ژاله و شبنم. ( ناظم الاطباء ).
قس. [ ق َ ] ( اِ ) لبلاب بی ثمر است. برگش مشبک و ریزه و شاخش باریک و شرب برگ و شاخ او مُدِرّ حیض و فرزجه او با عسل مُخرج جنین و سعوط عصاره او جهت عفونت خیشوم و آب بیخ او با سرکه جهت گزیدن رتیلا نافعاست. ( تحفه حکیم مؤمن ). نوعی قسوسی است که ثمر نداشته باشد، و به معنی لبلاب بی ثمر نیز آمده و اوراق آن صغیر میباشد و شاخه های باریک و عصاره بیخ آن با سرکه جهت سم رتیلا نافع است. رجوع به مخزن الادویه شود.
قس. [ ق ِس س ] ( ع مص ) در پی چیزی شدن و جستن آن را. || سخن چینی نمودن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قَس و قُس شود.
قس. [ ق ِس س ] ( ع اِ ) کشیش. رجوع به قُس و قَس شود.
قس. [ ق ُس س ] ( ع مص ) در پی چیزی شدن و جستن آن را. || سخن چینی نمودن. ( منتهی الارب ). رجوع به قَس و قِس شود.
قس. [ ق ُس س ] ( ع اِ ) دانشمند ترسایان. ( السامی فی الاسامی ). رجوع به قَس و قِس شود. عربی قسیس و سریانی قشیشا ( پیر کاهن ) و آرامی قشیشا . ( حاشیه برهان آقای دکتر معین ، ذیل «کشیش »، از معجمیات عربیه - سامیه ص 179 ).
قس. [ ق َس س ] ( اِخ ) شهری است. ( منتهی الارب ).
قس.[ ق َس س ] ( اِخ ) موضعی است میان عریش و قرماء از بلادمصر، و جامه قسّی بدان منسوب است. ( منتهی الارب ).
قس .[ ق َس س ] (اِخ ) موضعی است میان عریش و قرماء از بلادمصر، و جامه ٔ قسّی بدان منسوب است . (منتهی الارب ).
قس . [ ق َ ] (اِ) لبلاب بی ثمر است . برگش مشبک و ریزه و شاخش باریک و شرب برگ و شاخ او مُدِرّ حیض و فرزجه ٔ او با عسل مُخرج جنین و سعوط عصاره ٔ او جهت عفونت خیشوم و آب بیخ او با سرکه جهت گزیدن رتیلا نافعاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی قسوسی است که ثمر نداشته باشد، و به معنی لبلاب بی ثمر نیز آمده و اوراق آن صغیر میباشد و شاخه های باریک و عصاره ٔ بیخ آن با سرکه جهت سم رتیلا نافع است . رجوع به مخزن الادویه شود.
قس . [ ق َس س ] (اِخ ) (دیرالَ ...) جائی است به دمشق . (منتهی الارب ).
قس . [ ق َس س ] (اِخ ) ساحلی است در بلاد هند. (منتهی الارب ). نام جائی است ، و در حدیثی از علی آمده است که رسول خدا (ص ) از پوشیدن جامه ٔ قسّی نهی کرد. ودر هند بین نهر وارا شهری است به نام قس که انواع جامه های رنگین از آنجا صادر شود و شاید جامه ٔ قسّی بدان منسوب باشد. (معجم البلدان ). رجوع به قَسّی شود.
قس . [ ق َس س ] (اِخ ) شهری است . (منتهی الارب ).
قس . [ ق َس س ] (اِخ ) لقب عبدالرحمان عبداﷲ عابد تابعی است ، که خاطرش را به سوی سلامه ٔ مغنیه میلی بود. (منتهی الارب ).
قس . [ ق ِس س ] (ع مص ) در پی چیزی شدن و جستن آن را. || سخن چینی نمودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَس ّ و قُس ّ شود.
قس . [ ق ُس س ] (اِخ ) ابن ساعدة. اسقف نجران است که در بلاغت به وی مثل زنند. (اقرب الموارد). وی حکیمی بود بلیغ در عرب و ششصد سال زندگانی نمود (!)، و در حدیث از او یاد شده است . (از منتهی الارب ). قس بن ساعدةبن جذامةبن زفربن ایادبن نزاربن خطیبه ، بلیغ عرب و قاضی عصر خود و اسقف نجران بود. وی به سال 600 هَ . ق . وفات کرد. ابوعلی بن سکن و ابن شاهین و عبدان مروزی و ابوموسی وی را در زمره ٔ صحابیان قلمداد کرده اند. ابوحاتم سجستانی وی را از سالمندان دانسته و گوید: وی 380 سال عمر داشت . گویند وی نخستین عربی است که با تکیه بر عصا یا شمشیر خطبه خواند و نخستین کسی است که در کلام خود «اما بعد» گفت و نخستین کسی است که در نامه ٔ خود نوشت «من فلان الی فلان ». وی بر قیصر روم وارد میشد و مورد احترام قرار میگرفت . تا قبل از بعثت پیغمبر (ص ) حیات داشته و آن حضرت او را دیده است . پس از مرگ وی [ 23 سال قبل از هجرت ] درباره ٔ او از پیغمبر پرسیدند، گفت : «یحشر امة وحدة». (اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 39) (الموسوعة العربیة). این اشعار از اوست :
فی الذاهبین الاوّلیَ
ن َ من القرون لنا بصائر
لما رأیت موارداً
للموت لیس لها مصادر
و رأیت قومی نحوها
تمضی الاصاغر و الاکابر
لایرجع الماضی اًلَی ْ
ی َ و لا من الباقین غابر
ایقنت انی لامحا -
لة حیث صار القوم صائر.
گویند چون این ابیات را برای رسول خدا (ص ) خواندند فرمود: «انه یبعث امة علی حده ». (بلوغ الارب ج 3 ص 155). و رجوع به الاصابة شود.
قس . [ ق ُس س ] (ع اِ) دانشمند ترسایان . (السامی فی الاسامی ). رجوع به قَس ّ و قِس ّ شود. عربی قسیس و سریانی قشیشا (پیر کاهن ) و آرامی قشیشا . (حاشیه ٔ برهان آقای دکتر معین ، ذیل «کشیش »، از معجمیات عربیه - سامیه ص 179).
قس . [ ق ُس س ] (ع مص ) در پی چیزی شدن و جستن آن را. || سخن چینی نمودن . (منتهی الارب ). رجوع به قَس ّ و قِس ّ شود.
فرهنگ عمید
گویش مازنی
قسمت