مترادف کچه : چانه، ذقن، زنخدان
کچه
مترادف کچه : چانه، ذقن، زنخدان
فارسی به انگلیسی
loop, ring
مترادف و متضاد
چانه، ذقن، زنخدان
فرهنگ فارسی
قصبه ای در رویان بود و بنامهای کجه کجو
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
کچه . [ ک َ چ َ ] (اِخ ) قصبه ای در رویان بود و به نام های کَجَّه ، کجو، کجویه کچو نیز خوانده می شد. (از ترجمه سفرنامه ٔ مازندران ص 205 و بخش انگلیسی ص 154). لسترنج در جغرافیای تاریخی نوشته است که در حول و حوش چالوس دو شهر بوده که یکی را کبیره و دیگر را کچه می گفته اند و یاقوت شهر کلار را همان کچه دانسته اما در این نامها اختلاط و اشتباه روی داده است دور نیست که کلار و کچه و رویان شهرهایی نزدیک به هم و حتی احتمال می رود هر سه اسم یک شهر باشند. (از جغرافیای تاریخ لسترنج ص 398 و 399).
دو دست این جهان و آن جهان پوچ
کچه پیش من است این پوچ و آن پوچ.
- کچه گل کردن ؛ بیرون آمدن کچه از مشت کسی. ( از آنندراج ).
- || ظاهر شدن راز پنهانی و مأخذ، همان انگشتربازی است و هر وقتی که گل کند انگشتر که پنهان است پیدا می شود. ( از آنندراج ).ظاهر شدن و فاش کردن چیزی نهانی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به کچه بازی شود.
|| زنخ و چانه را نیز گویند که موضع ریش بیرون آمدن باشد. ( برهان ). کچه بمعنی زنخ است مرادف کاچه و آن را چانه نیز گفته اند. ( از آنندراج ). کاجه.( از فرهنگ جهانگیری ). کُچَّه. ( از لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). مخفف کاچه ، در شیراز نیز بدین معنی مستعمل است. ( فرهنگ نظام ).
- کچه درآوردن ؛ به شیرازی یعنی دهان و چانه را کج کردن به تمسخر و تقلید کسی. ( آنندراج ). دهن کجی کردن به تمسخر و تقلید کسی. ( فرهنگ نظام ). و رجوع به کُچَّه شود.
|| کفگیر. || قلابی که از آن گوشت آویزان کنند. ( ناظم الاطباء ). || کسی که سخن فصیح نتواند گفت و آن را کج زبان نیز گویند. ( آنندراج ).
کچه. [ ک َ چ َ ] ( اِخ ) قصبه ای در رویان بود و به نام های کَجَّه ، کجو، کجویه کچو نیز خوانده می شد. ( از ترجمه سفرنامه مازندران ص 205 و بخش انگلیسی ص 154 ). لسترنج در جغرافیای تاریخی نوشته است که در حول و حوش چالوس دو شهر بوده که یکی را کبیره و دیگر را کچه می گفته اند و یاقوت شهر کلار را همان کچه دانسته اما در این نامها اختلاط و اشتباه روی داده است دور نیست که کلار و کچه و رویان شهرهایی نزدیک به هم و حتی احتمال می رود هر سه اسم یک شهر باشند. ( از جغرافیای تاریخ لسترنج ص 398 و 399 ).
کچه. [ ک ِ چ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. 321 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
دو دست این جهان و آن جهان پوچ
کچه پیش من است این پوچ و آن پوچ .
میرتشبیهی (از فرهنگ جهانگیری ).
رجوع به کَجَه شود.
- کچه گل کردن ؛ بیرون آمدن کچه از مشت کسی . (از آنندراج ).
- || ظاهر شدن راز پنهانی و مأخذ، همان انگشتربازی است و هر وقتی که گل کند انگشتر که پنهان است پیدا می شود. (از آنندراج ).ظاهر شدن و فاش کردن چیزی نهانی . (ناظم الاطباء). رجوع به کچه بازی شود.
|| زنخ و چانه را نیز گویند که موضع ریش بیرون آمدن باشد. (برهان ). کچه بمعنی زنخ است مرادف کاچه و آن را چانه نیز گفته اند. (از آنندراج ). کاجه .(از فرهنگ جهانگیری ). کُچَّه . (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). مخفف کاچه ، در شیراز نیز بدین معنی مستعمل است . (فرهنگ نظام ).
- کچه درآوردن ؛ به شیرازی یعنی دهان و چانه را کج کردن به تمسخر و تقلید کسی . (آنندراج ). دهن کجی کردن به تمسخر و تقلید کسی . (فرهنگ نظام ). و رجوع به کُچَّه شود.
|| کفگیر. || قلابی که از آن گوشت آویزان کنند. (ناظم الاطباء). || کسی که سخن فصیح نتواند گفت و آن را کج زبان نیز گویند. (آنندراج ).
کچه . [ ک ِ چ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. 321 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کچه . [ ک ُچ ْ چ َ] (اِ) ذقن . زنخ . چانه . فک اسفل . (یادداشت مؤلف ازلغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ). و رجوع به کَچَه شود.
فرهنگ عمید
۲. مهره.
۳. =کاچه
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای مجارستان
گوشه ی لب ( به ضم ک)
گویش مازنی
قاشق چوبی
واژه نامه بختیاریکا
( کَچِه ) فک پایین؛ چانه
پیشنهاد کاربران
من خودمم از همین طایفه ام
شاید به معنی یه مشت آدم کینه ای باشه
من از این طایفه بیشتر از این ندیدم
و آیا اقوامی هستند که پسوند فامیلی کُچه باشد!؟
در زبان کوردی برای صدازدن دختر می گویند "کچه"
یعنی دختره