کلمه جو
صفحه اصلی

لمحه


مترادف لمحه : آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، طرفه العین، لحظه، وقت

فارسی به انگلیسی

glance, glimpse, flash, moment


glance, glimpse flash, moment, instant, glimpse

instant


عربی به فارسی

برانداز , برانداز کردن , نگاه , نگاه مختصر , نظراجمالي , مرور , نگاه مختصرکردن , نظر اجمالي کردن , اشاره کردن ورد شدن برق زدن , خراشيدن , به يک نظر ديدن , نگاه کم , نگاه اني , نظر اجمالي , نگاه سريع , اجمالا ديدن , بيک نظر ديدن , اتفاقا ديدن , نگاه زير چشمي , نگاه دزدکي , طلوع , ظهور , نيش افتاب , روزنه , روشنايي کم , جيک جيک , جيرجيرکردن , جيک زدن , باچشم نيم باز نگاه کردن , از سوراخ نگاه کردن , طلوع کردن , جوانه زدن , اشکار شدن , کمي


مترادف و متضاد

آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، طرفه‌العین، لحظه، وقت


glance (اسم)
نگاه مختصر، مرور، نگاه، برانداز، نظر اجمالی، لمحه، اشاره یا نگاه مختصر، اشاره کردن و رد شدن برق زدن

glimpse (اسم)
نظر اجمالی، لمحه، نگاه سریع، نگاه کم، نگاه انی

فرهنگ فارسی

یکبارنگریستن، باشتاب بچیزی نظرکردن
۱ - ( مصدر ) یک بار اندک دیدن چیزی را . ۲- ( اسم ) نگرش دزدکی . ۳- چشم زد . ۴- مدتی اندک : چون لمحه ای لحظ. فراغی یابد بمطالع. کتب و مجالست فضلا و موانست حکما ... استیناس جوید . ۵- ( مصدر ) درخشیدن ( برق ) . ۶- ( اسم ) درخش .

فرهنگ معین

(لَ حَ یا حِ ) [ ع . لمحة ] (اِ. ) ۱ - زمان کم . ۲ - یک بار و با شتاب به چیزی نگاه کردن . ج . لمحات .

لغت نامه دهخدا

( لمحة ) لمحة. [ ل َ ح َ ] ( ع اِ ) اسم است از لمح. ج ، لمحات ، ملامح. سفکة. ( منتهی الارب ). زمانه اندک که به مقدار قلیل باشد. ( غیاث ). چشم زد : دیگر خصلت از خصال حمیده و خصائص پسندیده اوست که یک لمحة البصر از عمر او... ضایع نماند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 21 ). چون لمحه لحظه فراغی یابد به مطالعه کتب و مجالست فضلا و مؤانست حکما... استیناس جوید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || دزدیدگی نگاه و پنهان دیدگی. || دیدن در چیزی. یک بار اندک دیدن چیزی را. || درخش.( منتهی الارب ). درخشیدن برق. || شبه و مانند. یقال : فیه لمحة من ابیه. || خوبی. || حُسن ِ روی که آشکار گردد. ( منتهی الارب ).

لمحة. [ ل َ ح َ ] (ع اِ) اسم است از لمح . ج ، لمحات ، ملامح . سفکة. (منتهی الارب ). زمانه ٔ اندک که به مقدار قلیل باشد. (غیاث ). چشم زد : دیگر خصلت از خصال حمیده و خصائص پسندیده ٔ اوست که یک لمحة البصر از عمر او... ضایع نماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 21). چون لمحه ٔ لحظه ٔ فراغی یابد به مطالعه ٔ کتب و مجالست فضلا و مؤانست حکما... استیناس جوید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || دزدیدگی نگاه و پنهان دیدگی . || دیدن در چیزی . یک بار اندک دیدن چیزی را. || درخش .(منتهی الارب ). درخشیدن برق . || شبه و مانند. یقال : فیه لمحة من ابیه . || خوبی . || حُسن ِ روی که آشکار گردد. (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. لحظه، دم، زمان کوتاه.
۲. [قدیمی] یک بار نگریستن.
۳. [قدیمی] باشتاب به چیزی نظر کردن.

پیشنهاد کاربران

glance


کلمات دیگر: