کلمه جو
صفحه اصلی

لوری


مترادف لوری : بی حیا، بی شرم، غربال بند، غربتی، غره چی، قرشمال، کولی، لولی

فارسی به انگلیسی

an iranian gipsy tribe

مترادف و متضاد

بیحیا، بیشرم، غربالبند، غربتی، غرهچی، قرشمال، کولی، لولی


فرهنگ فارسی

( اسم ) خوره جذام .
شهری از بلاد مشرق دریاچه ایروان است که به دست جلال الدین منکبرنی فتح شد .

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - کولی ، غربتی . ۲ - نوازنده ، خواننده . ۳ - خوره ، جذام .

لغت نامه دهخدا

لوری. ( ص نسبی ، اِ ) لولی. کولی. زط. غربال بند. حَرامی. غربتی. غَرَه چی. قرشمال. توشمال. سوزمانی. قَره چی. چینگانه. فیج. نام طایفه ای است که بازی گری و سرائیدن به کوچه ها پیشه ایشان باشد. ( غیاث ). سرودگوی و گدای کوچه ها. نام طایفه ای است که ایشان را کاولی میگویند. ( برهان ). منسوب به طایفه لور. در هند ایشان را کاولی گویند و در ایران الف را حذف کنند و کولی گویند و شعرا در اشعار لوری و لولی گفته اند. گویند شاپور هنگام بستن بند شوشترچند هزار تن از این طایفه از کابل احضار کرد و به خوزستان آورد . روز مردان ایشان کار کردندی و شب زنان ایشان به کار آب به رقاصی و هم بستری مردم به سر بردندی. و در زمان کریمخان زند در خارج شهر شیراز از این طایفه بوده اند و به همان احوال رفتار میکرده و معنی لولی ، بی شرم و بی حیاست. ( انجمن آرا ). بی حیا. بی شرم. ( از برهان ) :
از آن لوریان برگزین ده سوار
نر و ماده بر زخم بربط سوار.
فردوسی.
همانگاه شنگل گزین کرد زود
ز لوری کجا شاه فرموده بود.
فردوسی.
کنون لوری از پاک گفتار اوی
همی گردد اندر جهان چاره جوی.
فردوسی.
به هر یک یکی داد گاو و خری
ز لوری همی ساخت برزیگری.
فردوسی.
بشد لوری و گاو و گندم بخورد
بیامد سر ساله رخساره زرد.
فردوسی.
صلصل باغی به باغ اندر همی گرید به درد
بلبل راغی به راغ اندر همی نالد به زار
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار.
منوچهری.
پس از هندوان [ به امر بهرام گور ] دوازده هزارمطرب بیاوردند. زن و مرد و لوریان که هنوز برجایند از نژاد ایشانند. ( مجمل التواریخ ).
رومی آب روزگارت برد و تو در کار آب
لوریی شب رخت عمرت برد و تو در پنج و چار.
جمال الدین عبدالرزاق.
لوریی گفت مرا در عرفات
که می وبنگ نگیرم پس از این.
خاقانی.
با ترکتاز طره هندوی تو مرا
همواره همچو بنگه لوری است خان و مان.
کمال اسماعیل.
مهبط نور الهی نشود حجره دیو
بنگه لوری کی منزل سلطان گردد.
کمال اسماعیل.
حکایت کنند که عربی را درمی چند گرد آمده بود و شب از تشویش لوریان در خانه تنها خوابش نمی برد. ( گلستان سعدی ). و رجوع به لولی شود. || ظریف و لطیف و نازک. || علتی و مرضی است که گوشت اعضای مردم فرومیریزد و آن را خوره گویند و به عربی جذام خوانند. ( برهان ). نام مرضی است که به عربی جذام گویند و ساری است و در آذربایجان بروز دارد. علاج آن نتوانسته اند الا بیرون کردن ایشان.

لوری . (اِخ ) نام کرسی بخش کرس از ولایت باستیا. دارای 1525تن سکنه .


لوری . (اِخ ) شهری از بلاد مشرق دریاچه ٔ ایروان که به دست جلال الدین منکبرنی فتح شد. (تاریخ مغول ص 128).


لوری . (اِخ ) نام صحرائی به گرجستان . (جهانگشای جوینی ج 2 ص 163).


لوری . (ص نسبی ) منسوب است به لور.


فرهنگ عمید

خوره، جذام.
۱. کولی.
۲. [مجاز] دزد.

۱. کولی.
۲. [مجاز] دزد.


خوره؛ جذام.


دانشنامه عمومی

لوری (فرانسه). لوری (فرانسه) (به فرانسوی: Lorris) یک کمون در فرانسه است که در Canton of Lorris واقع شده است.
فهرست شهرهای فرانسه
۱ داده های فرانسه رودخانه و دریاچه و یخچال ها را در نظر نگرفته است > ۱ km² (۰٫۳۸۶ مایل مربع یا ۲۴۷ هکتار)
لوری ۴۴٫۹۱ کیلومترمربع مساحت و ۲٬۹۴۱ نفر جمعیت دارد.

طایفه ای در بلوچستان؛ شغل آنها گدایی و ساز و دهل زدن است.



کلمات دیگر: