کلمه جو
صفحه اصلی

گسیختگی


مترادف گسیختگی : انفصال، پارگی، جدایی، گسستگی

متضاد گسیختگی : اتحاد، اتصال، پیوستگی

فارسی به انگلیسی

detachment, interruption


break, interruption, missing link, fault, cancellation, librty of action, detachment

break, interruption, missing link, fault, cancellation, librty of action


مترادف و متضاد

disconnection (اسم)
قطع، تفکیک، گسیختگی، گسستگی، عدم ربط، نداشتن رابطه

rupture (اسم)
جدایی، قطع، فتق، گسیختگی، گسستگی، پارگی

انفصال، پارگی، جدایی، گسستگی ≠ اتحاد، اتصال، پیوستگی


فرهنگ فارسی

عمل گسیختن

فرهنگ معین

(گُ تِ یا تَ ) (حامص . ) جداشدگی ، پاره شدگی .

لغت نامه دهخدا

گسیختگی. [ گ ُ ت َ / ت ِ ] ( حامص ) عمل گسیختن. رجوع به گسیختن شود.

پیشنهاد کاربران

ازهم پاشیدن، متلاشی شدن، از درون فرو ریختن از نقطه نظر روانشناسی

تلاشی


کلمات دیگر: