تنک گردیدن جامه کسی چنانکه پیدا و آشکار شود آنچه در زیر وی است .
شفف
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شفف . [ ش َ ف َ ] (ع اِ) اندک از هر چیزی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
شفف. [ ش َ ف َ ] ( ع اِ ) اندک از هر چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
شفف. [ ش َ ف َ ] ( ع مص ) تنک گردیدن جامه کسی چنانکه پیدا و آشکار شود آنچه در زیر وی است. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). مصدر به معنی شفوف. ( منتهی الارب ). تنک شدن جامه. ( المصادر زوزنی چ بینش ص 308 ). و رجوع به شفوف شود.
شفف. [ ش َ ف َ ] ( ع مص ) تنک گردیدن جامه کسی چنانکه پیدا و آشکار شود آنچه در زیر وی است. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). مصدر به معنی شفوف. ( منتهی الارب ). تنک شدن جامه. ( المصادر زوزنی چ بینش ص 308 ). و رجوع به شفوف شود.
شفف . [ ش َ ف َ ] (ع مص ) تنک گردیدن جامه ٔ کسی چنانکه پیدا و آشکار شود آنچه در زیر وی است . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). مصدر به معنی شفوف . (منتهی الارب ). تنک شدن جامه . (المصادر زوزنی چ بینش ص 308). و رجوع به شفوف شود.
کلمات دیگر: