کلمه جو
صفحه اصلی

قشیر

فرهنگ فارسی

ابن کعب بن ربیعه پدر قبیله ایست از هوازن .

لغت نامه دهخدا

قشیر. [ ق َ ] ( ع ص ) بسیارپوست : تمر قشیر؛ خرمای بسیارپوست. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قَشِر شود.

قشیر. [ ق ُ ش َ ] ( اِخ ) ابن خزیمةبن مالک بن سلامان بن اسلم بن افصی. یکی از مشهوران طائفه اسلم است ، و از این دوده است سلمةبن اکوع. ( اللباب ).

قشیر. [ ق ُ ش َ ] ( اِخ ) ابن کعب بن ربیعه.پدر قبیله ای است از هوازن. ( منتهی الارب ). قشیربن کعب بن ربیعةبن عامربن صعصعة هوازنی عدنانی ، جد جاهلی است. بعضی از افراد خاندان وی در خراسان و نیشابور حکومت داشتند و گروههائی از این خانواده در دوران فتح به اندلس مهاجرت کردند. ( الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 42 ).

قشیر. [ ق َ ] (ع ص ) بسیارپوست : تمر قشیر؛ خرمای بسیارپوست . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَشِر شود.


قشیر. [ ق ُ ش َ ] (اِخ ) ابن خزیمةبن مالک بن سلامان بن اسلم بن افصی . یکی از مشهوران طائفه ٔ اسلم است ، و از این دوده است سلمةبن اکوع . (اللباب ).


قشیر. [ ق ُ ش َ ] (اِخ ) ابن کعب بن ربیعه .پدر قبیله ای است از هوازن . (منتهی الارب ). قشیربن کعب بن ربیعةبن عامربن صعصعة هوازنی عدنانی ، جد جاهلی است . بعضی از افراد خاندان وی در خراسان و نیشابور حکومت داشتند و گروههائی از این خانواده در دوران فتح به اندلس مهاجرت کردند. (الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 42).



کلمات دیگر: