کلمه جو
صفحه اصلی

قصاقص

لغت نامه دهخدا

قصاقص . [ ق َ ق ِ ] (ع اِ) ج ِ قُصاقِص . جمع مکسر است . (منتهی الارب ). رجوع به قُصاقِص شود.


قصاقص. [ ق ُ ق ِ ] ( ع اِ ) اعلی. ( اقرب الموارد ): قصاقصا الورکین ؛ اعلاهما. ( اقرب الموارد ) ( از لسان ). || ( ص ) درشت اندام. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): جمل قصاقص ؛ شتر بزرگ زورآور. ( منتهی الارب ). || پستک و کوتاه بالا و قصیر. || اسدقصاقص ؛ شیر که دندان بر هم ساید به خشم چنانکه آوازآید از وی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || حیة قصاقص ؛ مار خبیث و تباه کار. ( منتهی الارب ).

قصاقص. [ ق َ ق ِ ] ( ع اِ ) ج ِ قُصاقِص. جمع مکسر است. ( منتهی الارب ). رجوع به قُصاقِص شود.

قصاقص . [ ق ُ ق ِ ] (ع اِ) اعلی . (اقرب الموارد): قصاقصا الورکین ؛ اعلاهما. (اقرب الموارد) (از لسان ). || (ص ) درشت اندام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): جمل قصاقص ؛ شتر بزرگ زورآور. (منتهی الارب ). || پستک و کوتاه بالا و قصیر. || اسدقصاقص ؛ شیر که دندان بر هم ساید به خشم چنانکه آوازآید از وی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || حیة قصاقص ؛ مار خبیث و تباه کار. (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: