قصری است عجیب در یمن که شرحبیل بن یحصب آنرا ساخت . علقمه بن مرثد در شعر خود از آن یاد کرده است .
قشیب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قشیب. [ ق َ ] ( ع ص ) نو. ( منتهی الارب ). جدید. ( اقرب الموارد ) :
باران مشکبوی ببارید نوبه نو
وز برف برکشید یکی حله قشیب.
قشیب. [ ق َ ] ( اِخ ) قصری است عجیب در یمن که شرحبیل بن یحصب آن را ساخت. علقمةبن مرثد در شعر خود از آن یاد کرده است. ( از معجم البلدان ). کوشکی است به یمن. ( منتهی الارب ).
باران مشکبوی ببارید نوبه نو
وز برف برکشید یکی حله قشیب.
رودکی.
|| کهنه. از اضداد است. || سفید. || پاکیزه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). هیچیک از این لغات شنیده نشده که به کار رود. ج ، قُشُب ، قُشْب. ( اقرب الموارد ). || سیف قشیب ؛ شمشیرنو زنگ زدوده. || شمشیر زنگ ناک. از اضداد است. || نسر قشیب ؛ کرکس به پاره گوشت زهرآلوده طعمه اش سازند جهت پر آن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دراز. ( مهذب الاسماء ).قشیب. [ ق َ ] ( اِخ ) قصری است عجیب در یمن که شرحبیل بن یحصب آن را ساخت. علقمةبن مرثد در شعر خود از آن یاد کرده است. ( از معجم البلدان ). کوشکی است به یمن. ( منتهی الارب ).
قشیب . [ ق َ ] (اِخ ) قصری است عجیب در یمن که شرحبیل بن یحصب آن را ساخت . علقمةبن مرثد در شعر خود از آن یاد کرده است . (از معجم البلدان ). کوشکی است به یمن . (منتهی الارب ).
قشیب . [ ق َ ] (ع ص ) نو. (منتهی الارب ). جدید. (اقرب الموارد) :
باران مشکبوی ببارید نوبه نو
وز برف برکشید یکی حله ٔ قشیب .
|| کهنه . از اضداد است . || سفید. || پاکیزه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). هیچیک از این لغات شنیده نشده که به کار رود. ج ، قُشُب ، قُشْب . (اقرب الموارد). || سیف قشیب ؛ شمشیرنو زنگ زدوده . || شمشیر زنگ ناک . از اضداد است . || نسر قشیب ؛ کرکس به پاره ٔ گوشت زهرآلوده طعمه اش سازند جهت پر آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دراز. (مهذب الاسماء).
باران مشکبوی ببارید نوبه نو
وز برف برکشید یکی حله ٔ قشیب .
رودکی .
|| کهنه . از اضداد است . || سفید. || پاکیزه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). هیچیک از این لغات شنیده نشده که به کار رود. ج ، قُشُب ، قُشْب . (اقرب الموارد). || سیف قشیب ؛ شمشیرنو زنگ زدوده . || شمشیر زنگ ناک . از اضداد است . || نسر قشیب ؛ کرکس به پاره ٔ گوشت زهرآلوده طعمه اش سازند جهت پر آن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دراز. (مهذب الاسماء).
کلمات دیگر: