کلمه جو
صفحه اصلی

رفقی

لغت نامه دهخدا

رفقی. [ رِ ] ( اِخ ) شیخ محمد رفقی افندی. از گویندگان بنام قرن سیزده و از مشایخ نقشبندی بود. در زبان فارسی یدی طولی داشت و آن زبان را تدریس می کرد. اشعار عرفانی فراوانی از او بجای مانده است. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ).

رفقی. [ رِ ] ( اِخ ) مولانا رفقی ، کسی خوش طبع ظریف است و شعر او لطیف است و این مطلع از اوست :
نمی دانم چه سان گویم به شمع خویش سوز دل
که گر دم می زنم سوی رقیبان می شود مایل.
( مجالس النفائس ص 403 ).
رجوع به فرهنگ سخنوارن شود.

رفقی . [ رِ ] (اِخ ) شیخ محمد رفقی افندی . از گویندگان بنام قرن سیزده و از مشایخ نقشبندی بود. در زبان فارسی یدی طولی داشت و آن زبان را تدریس می کرد. اشعار عرفانی فراوانی از او بجای مانده است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).


رفقی . [ رِ ] (اِخ ) مولانا رفقی ، کسی خوش طبع ظریف است و شعر او لطیف است و این مطلع از اوست :
نمی دانم چه سان گویم به شمع خویش سوز دل
که گر دم می زنم سوی رقیبان می شود مایل .

(مجالس النفائس ص 403).


رجوع به فرهنگ سخنوارن شود.


کلمات دیگر: