کلمه جو
صفحه اصلی

فقی

لغت نامه دهخدا

فقی. [ ف ُ قا ]( ع اِ ) ج ِ فقوة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فقی ٔ. [ ف َ ]( ع ص ) بیماریی است : جمل فقی ٔ؛ شتر نر حقوه زده. || ( اِ ) مغاکچه ای در سنگ یا در زمین درشت که آب در آن گرد آید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فقی ٔ. [ ف َ ](ع ص ) بیماریی است : جمل فقی ٔ؛ شتر نر حقوه زده . || (اِ) مغاکچه ای در سنگ یا در زمین درشت که آب در آن گرد آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فقی . [ ف ُ قا ](ع اِ) ج ِ فقوة. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: