کلمه جو
صفحه اصلی

شغر

فرهنگ فارسی

چغر و سختی و ستبری که در پوست دست و اندام بسبب کار کردن و کار فرمودن پیدا شود .

لغت نامه دهخدا

شغر. [ ش ُ / ش ُ غ ُ ] (اِ) خارپشت . (ناظم الاطباء). اما لغت مصحف سغر و اسغر است . رجوع به سغر و اسغر شود. || شغار و راسو. (ناظم الاطباء).


شغر. [ش ُ ] (اِخ ) قلعه ای است نزدیک انطاکیه . (منتهی الارب ). قلعه ٔ استواری است در نزدیکی انطاکیه ، و در مقابل آن قلعه ٔ دیگری است موسوم به بکاس ، بالای کوهی که در بین آنها وادی خندق مانندی است . (از معجم البلدان ).


شغر. [ ش َ ] ( ع اِمص ) پای برداشتن سگ تا بمیزد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ازآنندراج ) ( از تاج المصادر بیهقی ). یک پا برداشتن سگ باشد بجهت شاشیدن. ( برهان ). برداشتن سگ یک پای خود را خواه بول کند و خواه بول نکند یا تا بول کند. ( ازاقرب الموارد ). || برداشتن مرد هر دو پای زن را تا با وی بیارامد. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || برداشتن زن پای خودرا وقت آرمیدن با مرد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خالی ماندن بلاد از مردم که حراست و حفاظت آن نمایند. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). خالی ماندن شهر از مردم. ( آنندراج ) ( از برهان ) ( از یادداشت مؤلف ). || دور شدن مرد. ( از اقرب الموارد ). || غالب آمدن مردمان را در حفظ شخص غریب. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) . || بیرون کردن کسی را از جای.( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). اخراج و نفی کسی از زمین. ( از اقرب الموارد ). تبعید. || دور ماندن شهر از پادشاه و ناصر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || پریشان و پراکنده کردن. || پاسپر کردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || برداشتن شتر ماده دو پای خودرا و زدن بچه را. ( از اقرب الموارد ). || بلند کردن شتر ماده پاهای خود را هنگامی که میخواهندسوار شوند. ( از اقرب الموارد ). || بر سر داشتن و بر زمین زدن شتر نر ماده را. ( ناظم الاطباء ).زدن شتر سر خود را زیر شکم ناقه نزدیک پستان آن و بلند کردن آن را و بر زمین زدن. ( از اقرب الموارد ).

شغر. [ ش َ ] ( ع اِمص ) دوری. || گشادگی. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جدایی. || تقسیم. ( ناظم الاطباء ).

شغر. [ ش ُ / ش ُ غ ُ ] ( اِ ) خارپشت. ( ناظم الاطباء ). اما لغت مصحف سغر و اسغر است. رجوع به سغر و اسغر شود. || شغار و راسو. ( ناظم الاطباء ).

شغر.[ ش َ غ َ ] ( اِ ) چغر و سختی و ستبری که در پوست دست و اندام بسبب کار کردن و کار فرمودن پیدا شود. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). پوست که بر دست و پای مردم از کثرت کار سخت سیاه گردد و آنرا پینه نیز گویند، و بجای «ر»، «ه » نیز گفته اند، ظاهراً تصحیف است. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). شغه. پینه. کوره. کبر. || آبله ای که در پا به سبب راه رفتن و در دست از جهت کار فرمودن بروز کند. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ).

شغر. [ ش َ ] (ع اِمص ) پای برداشتن سگ تا بمیزد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج ) (از تاج المصادر بیهقی ). یک پا برداشتن سگ باشد بجهت شاشیدن . (برهان ). برداشتن سگ یک پای خود را خواه بول کند و خواه بول نکند یا تا بول کند. (ازاقرب الموارد). || برداشتن مرد هر دو پای زن را تا با وی بیارامد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || برداشتن زن پای خودرا وقت آرمیدن با مرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خالی ماندن بلاد از مردم که حراست و حفاظت آن نمایند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خالی ماندن شهر از مردم . (آنندراج ) (از برهان ) (از یادداشت مؤلف ). || دور شدن مرد. (از اقرب الموارد). || غالب آمدن مردمان را در حفظ شخص غریب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) . || بیرون کردن کسی را از جای .(از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ). اخراج و نفی کسی از زمین . (از اقرب الموارد). تبعید. || دور ماندن شهر از پادشاه و ناصر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پریشان و پراکنده کردن . || پاسپر کردن چیزی را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || برداشتن شتر ماده دو پای خودرا و زدن بچه را. (از اقرب الموارد). || بلند کردن شتر ماده پاهای خود را هنگامی که میخواهندسوار شوند. (از اقرب الموارد). || بر سر داشتن و بر زمین زدن شتر نر ماده را. (ناظم الاطباء).زدن شتر سر خود را زیر شکم ناقه نزدیک پستان آن و بلند کردن آن را و بر زمین زدن . (از اقرب الموارد).


شغر. [ ش َ ] (ع اِمص ) دوری . || گشادگی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جدایی . || تقسیم . (ناظم الاطباء).


شغر.[ ش َ غ َ ] (اِ) چغر و سختی و ستبری که در پوست دست و اندام بسبب کار کردن و کار فرمودن پیدا شود. (از برهان ) (ناظم الاطباء). پوست که بر دست و پای مردم از کثرت کار سخت سیاه گردد و آنرا پینه نیز گویند، و بجای «ر»، «ه » نیز گفته اند، ظاهراً تصحیف است . (از انجمن آرا) (آنندراج ). شغه . پینه . کوره . کبر. || آبله ای که در پا به سبب راه رفتن و در دست از جهت کار فرمودن بروز کند. (از برهان ) (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: