فروزدن. [ف ُ زَ دَ ] ( مص مرکب ) فروبردن در چیزی :
نان فروزن به آب دیده خویش
وز در هیچ سفله شیر مخواه.
به شهر اندر افکند تن با سپاه
فروزد به باره درفش سپاه.
چون بلشکرگه او آینه بر پیل زنند
شاه افریقیه را جامه فرو نیل زنند.
نان فروزن به آب دیده خویش
وز در هیچ سفله شیر مخواه.
سنایی.
|| استوار کردن. کوفتن و برافراشتن درفش و جز آنرا : به شهر اندر افکند تن با سپاه
فروزد به باره درفش سپاه.
اسدی.
- جامه فرو نیل زدن ؛ جامه نیلی و کبود پوشیدن. بمصیبت نشستن یا نشاندن : چون بلشکرگه او آینه بر پیل زنند
شاه افریقیه را جامه فرو نیل زنند.
منوچهری.