کلمه جو
صفحه اصلی

صنبل

لغت نامه دهخدا

صنبل . [ صِم ْ ب ِ ] (ع ص ) زیرک ناآشنا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به ماده ٔ قبل و ماده ٔ بعد شود.


صنبل . [ صُم ْ ب َ ] (ع ص ) مرد زیرک ناشناخته وناآشنا. (منتهی الارب ). رجوع به دو ماده ٔ قبل شود.


صنبل . [ صُم ْ ب ُ ] (ع ص ) مرد زیرک ناشناخته وناآشنا. (منتهی الارب ). رجوع به دو ماده ٔ ذیل شود.


صنبل . [صِم ْ ب ِ ] (اِخ ) نام مردی از تغلب . (منتهی الارب ).


صنبل. [ صُم ْ ب ُ ] ( ع ص ) مرد زیرک ناشناخته وناآشنا. ( منتهی الارب ). رجوع به دو ماده ذیل شود.

صنبل. [ صِم ْ ب ِ ] ( ع ص ) زیرک ناآشنا. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). رجوع به ماده قبل و ماده بعد شود.

صنبل. [ صُم ْ ب َ ] ( ع ص ) مرد زیرک ناشناخته وناآشنا. ( منتهی الارب ). رجوع به دو ماده قبل شود.

صنبل. [صِم ْ ب ِ ] ( اِخ ) نام مردی از تغلب. ( منتهی الارب ).


کلمات دیگر: