کلمه جو
صفحه اصلی

شدقم

لغت نامه دهخدا

شدقم. [ ش َق َ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). شیر. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) فراخ کنج دهان. ( منتهی الارب ). واسعالشدق و میم زائد است. ( از اقرب الموارد ). || رجل شدقم ؛ مرد فصیح. ( منتهی الارب ).

شدقم. [ ش َ ق َ ] ( اِخ ) گشنی بود مر نعمان بن منذر را: ابل شدقمیات ؛ شتران منسوب بدان گشن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

شدقم . [ ش َ ق َ ] (اِخ ) گشنی بود مر نعمان بن منذر را: ابل شدقمیات ؛ شتران منسوب بدان گشن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).


شدقم . [ ش َق َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر. (از اقرب الموارد). || (ص ) فراخ کنج دهان . (منتهی الارب ). واسعالشدق و میم زائد است . (از اقرب الموارد). || رجل شدقم ؛ مرد فصیح . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: