کلمه جو
صفحه اصلی

عصاب

فرهنگ فارسی

اسم بربری شیطرج است به لغت بربری دوائی است که آنرا شاهتره گویند و معرب آن شیطرج باشد و به یونانی لبیدیون خوانند

لغت نامه دهخدا

عصاب. [ ع َص ْ صا ] ( ع ص ) ریسمان بر و ریسنده. ( از منتهی الارب ). ریسمان گر و ریسنده. ( آنندراج ). بسیار ریسنده. ( ناظم الاطباء ). غزّال. ( اقرب الموارد ). || ریسمان فروش. ( ناظم الاطباء ). گلابه ریسمان فروش. ( دهار ). || کلاه فروش. ( ملخص اللغات حسن خطیب ).

عصاب. [ ع َص ْ صا ] ( اِخ ) نام او حسن بن عبداﷲبن میسره عصاب است. وی محدث بود و از نافع مولای ابن عمر روایت دارد. و فضل بن موسی سینانی از او روایت کرده است. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ) ( از منتهی الارب ).

عصاب. [ ع ِ ] ( ع مص ) به پنجه گرفتن چیزی را. ( منتهی الارب ). گرفتن. ( از اقرب الموارد ). عَصب. و رجوع به عصب شود. || فرض و واجب کردن : عصب اﷲ بکم کذا. ( از اقرب الموارد ). عَصب. و رجوع به عصب شود.

عصاب. [ ع ِ ]( ع اِ ) آنچه بدان بدن بسته شود جز سر. || سربند. ( منتهی الارب ). سربند و عمامه. ( ناظم الاطباء ). آنچه بر سر بسته شود از قبیل مندیل و غیره. ( از اقرب الموارد ). || رسن که ران های ناقه را بندند برای دوشیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

عصاب. [ ع ُ ] ( ع اِ ) اسم بربری شیطرج است. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( از فهرست مخزن الادویة ). به لغت بربری دوائی است که آن را شاهتره گویند و معرب آن شیطرج باشد، وبه یونانی لبیدیون خوانند. اگر دندان طرف راست درد کند قدری از آن به دست چپ باید گرفت و دست را در زیروی بجانبی که دندان درد میکند باید گذاشت ، درد را ساکن کند، و همچنین برعکس. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ).

عصاب . [ ع َص ْ صا ] (اِخ ) نام او حسن بن عبداﷲبن میسره ٔ عصاب است . وی محدث بود و از نافع مولای ابن عمر روایت دارد. و فضل بن موسی سینانی از او روایت کرده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ) (از منتهی الارب ).


عصاب . [ ع َص ْ صا ] (ع ص ) ریسمان بر و ریسنده . (از منتهی الارب ). ریسمان گر و ریسنده . (آنندراج ). بسیار ریسنده . (ناظم الاطباء). غزّال . (اقرب الموارد). || ریسمان فروش . (ناظم الاطباء). گلابه ریسمان فروش . (دهار). || کلاه فروش . (ملخص اللغات حسن خطیب ).


عصاب . [ ع ِ ] (ع مص ) به پنجه گرفتن چیزی را. (منتهی الارب ). گرفتن . (از اقرب الموارد). عَصب . و رجوع به عصب شود. || فرض و واجب کردن : عصب اﷲ بکم کذا. (از اقرب الموارد). عَصب . و رجوع به عصب شود.


عصاب . [ ع ِ ](ع اِ) آنچه بدان بدن بسته شود جز سر. || سربند. (منتهی الارب ). سربند و عمامه . (ناظم الاطباء). آنچه بر سر بسته شود از قبیل مندیل و غیره . (از اقرب الموارد). || رسن که ران های ناقه را بندند برای دوشیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


عصاب . [ ع ُ ] (ع اِ) اسم بربری شیطرج است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از فهرست مخزن الادویة). به لغت بربری دوائی است که آن را شاهتره گویند و معرب آن شیطرج باشد، وبه یونانی لبیدیون خوانند. اگر دندان طرف راست درد کند قدری از آن به دست چپ باید گرفت و دست را در زیروی بجانبی که دندان درد میکند باید گذاشت ، درد را ساکن کند، و همچنین برعکس . (برهان قاطع) (آنندراج ).



کلمات دیگر: