کلمه جو
صفحه اصلی

شحذان

لغت نامه دهخدا

شحذان. [ ش َ ح َ ] ( ع ص ) نیک راننده. ( منتهی الارب ). شَحذان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به شَحذان شود. || مرد گرسنه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).رجوع به شحذان شود. || سبک در کار خود. ( منتهی الارب ). سبک در کوشش خود. ( از اقرب الموارد ).

شحذان. [ ش َ ] ( ع ص ) مرد گرسنه. ( منتهی الارب ). شَحَذان. ( منتهی الارب ). || نیک راننده. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شَحَذان شود.

شحذان . [ ش َ ] (ع ص ) مرد گرسنه . (منتهی الارب ). شَحَذان . (منتهی الارب ). || نیک راننده . (از اقرب الموارد). و رجوع به شَحَذان شود.


شحذان . [ ش َ ح َ ] (ع ص ) نیک راننده . (منتهی الارب ). شَحذان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به شَحذان شود. || مرد گرسنه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).رجوع به شحذان شود. || سبک در کار خود. (منتهی الارب ). سبک در کوشش خود. (از اقرب الموارد).



کلمات دیگر: