کلمه جو
صفحه اصلی

غناظ

لغت نامه دهخدا

غناظ. [ غ َ / غ ِ ] ( ع اِ ) غم و اندوه و محنت و مشقت. ( از اقرب الموارد ). الجهد و الکرب. ( تاج العروس ). فعل ذلک غِناظَیک َ ( غَناظَیک َ ) ( علی التثنیة )؛ یعنی اکثر کرد آن کار را تا دشوار کرد بر تو و در مشقت انداخت. ( منتهی الارب ). فعل ذلک...؛ یعنی کار را کرد تا امر بر تو سخت گردد بطورمکرر. ای لیشق علیک مرة بعد مرة. ( اقرب الموارد ).

غناظ. [ غ ِ ] ( اِخ ) جایی است در یمامه و باغی دارد. شاعر گوید :
و ان تک عن روض الغناظ معاصماً
تُغَض َّ بها سور یخاف انقصامها.
( از معجم البلدان ).

غناظ. [ غ َ / غ ِ ] (ع اِ) غم و اندوه و محنت و مشقت . (از اقرب الموارد). الجهد و الکرب . (تاج العروس ). فعل ذلک غِناظَیک َ (غَناظَیک َ) (علی التثنیة)؛ یعنی اکثر کرد آن کار را تا دشوار کرد بر تو و در مشقت انداخت . (منتهی الارب ). فعل ذلک ...؛ یعنی کار را کرد تا امر بر تو سخت گردد بطورمکرر. ای لیشق علیک مرة بعد مرة. (اقرب الموارد).


غناظ. [ غ ِ ] (اِخ ) جایی است در یمامه و باغی دارد. شاعر گوید :
و ان تک عن روض الغناظ معاصماً
تُغَض َّ بها سور یخاف انقصامها.

(از معجم البلدان ).




کلمات دیگر: