غمگین بودن
فارسی به انگلیسی
لغت نامه دهخدا
غمگین بودن. [ غ َ دَ ] ( مص مرکب ) غمناک بودن. اندوهگین بودن :
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت و کوته لیکن قوی و بابنیاد.
مباش اندرین کار غمگین بسی.
که از مرگ پیروز غمگین مباش.
که او بر غمت نیز غمگین بود.
با علم حق دل نبود غمگین.
نبایستیت هرگز غمگساری.
ز بهر آنچه کایدر ماند خواهد چون بوی مغتم.
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت و کوته لیکن قوی و بابنیاد.
کسائی.
ور از من بدآگاهی آرد کسی مباش اندرین کار غمگین بسی.
فردوسی.
وز آن پس فرستاد نزد پلاش که از مرگ پیروز غمگین مباش.
فردوسی.
غم آن کسی خوردن آیین بودکه او بر غمت نیز غمگین بود.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
با نور ماه شب نبود تاری با علم حق دل نبود غمگین.
ناصرخسرو.
نیی آگه که گر غمگین نبودی نبایستیت هرگز غمگساری.
ناصرخسرو.
ز بهر آنچه کآید با توگر غمگین بوی شایدز بهر آنچه کایدر ماند خواهد چون بوی مغتم.
ناصرخسرو.
کلمات دیگر: