( صنقة ) صنقة. [ ص َ ن َ ق َ ] ( ع اِ ) زمین سنگلاخ سوخته درشت. ( منتهی الارب ).
صنقة. [ص َ ن َ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ صانق. رجوع به صانق شود.
صنقة. [ ص َ ن ِ ق َ ] ( ع ص ) جمل صنقة؛ شتر دفزک و کلان و ناقةصنقة کذلک یا آن مخصوص به نر است. ( منتهی الارب ). دراقرب الموارد آنرا بفتح نون ضبط کرده و نویسد: جمل صَنَقَة؛ بزرگ سطبر و تا مبالغت را بود نه تأنیث.
صنقة. [ص َ ن َ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ صانق. رجوع به صانق شود.
صنقة. [ ص َ ن ِ ق َ ] ( ع ص ) جمل صنقة؛ شتر دفزک و کلان و ناقةصنقة کذلک یا آن مخصوص به نر است. ( منتهی الارب ). دراقرب الموارد آنرا بفتح نون ضبط کرده و نویسد: جمل صَنَقَة؛ بزرگ سطبر و تا مبالغت را بود نه تأنیث.