کلمه جو
صفحه اصلی

غناج

لغت نامه دهخدا

غناج. [غ ِ ] ( ع اِ ) دخان نیل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بوی پیه که در خالکوبی برای سیاه کردن محل خالکوبی از آن استفاده میکنند. دخان النؤور الذی تجعله الواشمة علی خضرتها لتسود. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) .

غناج. [ غ ُ ] ( ع اِ ) کرشمه. ( منتهی الارب ). ناز و غمزه. دَلال. غُنج. غُنُج. ( اقرب الموارد ).

غناج. [ غ َن ْ نا ] ( اِخ ) شهرکی است در نواحی شاش ( چاچ ) در ماوراءالنهر. ( از معجم البلدان ) ( قاموس الاعلام ترکی ) ( انساب سمعانی ). آن را فلندوس نیز گویند. ( انساب سمعانی ورق 411 الف ).

غناج . [ غ َن ْ نا ] (اِخ ) شهرکی است در نواحی شاش (چاچ ) در ماوراءالنهر. (از معجم البلدان ) (قاموس الاعلام ترکی ) (انساب سمعانی ). آن را فلندوس نیز گویند. (انساب سمعانی ورق 411 الف ).


غناج . [ غ ُ ] (ع اِ) کرشمه . (منتهی الارب ). ناز و غمزه . دَلال . غُنج . غُنُج . (اقرب الموارد).


غناج . [غ ِ ] (ع اِ) دخان نیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بوی پیه که در خالکوبی برای سیاه کردن محل خالکوبی از آن استفاده میکنند. دخان النؤور الذی تجعله الواشمة علی خضرتها لتسود. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) .



کلمات دیگر: