کلمه جو
صفحه اصلی

غملج

لغت نامه دهخدا

غملج . [ غ َ م َل ْ ل َ ] (ع ص )بمعنی غَملَج . تأنیث آن نیز غَمَلَّج است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غَملَج شود. || مرد درازگردن مانند غَمَلَّط. (از تاج العروس ).


غملج . [ غ ُ ل ُ ] (ع ص ) آنکه اندامی درشت و قامتی بلند دارد. درشت اندام درازبالا. غِملیج . (از المنجد).


غملج. [ غ َ ل َ ] ( ع ص ) آنکه بر یک روش و حال نپاید؛ گاهی قاری و گاهی شاطر و وقتی بخیل و وقتی سخی و باری شجاع و باری جبان باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از تاج العروس ). مؤنث آن نیز غَملَج است. ( از اقرب الموارد ). غَمَلَّج. غِملاج. غُملوج. غِملیج. غُمالِج. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

غملج. [ غ ُ ل ُ ] ( ع ص ) آنکه اندامی درشت و قامتی بلند دارد. درشت اندام درازبالا. غِملیج. ( از المنجد ).

غملج. [ غ َ م َل ْ ل َ ] ( ع ص )بمعنی غَملَج. تأنیث آن نیز غَمَلَّج است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به غَملَج شود. || مرد درازگردن مانند غَمَلَّط. ( از تاج العروس ).

غملج . [ غ َ ل َ ] (ع ص ) آنکه بر یک روش و حال نپاید؛ گاهی قاری و گاهی شاطر و وقتی بخیل و وقتی سخی و باری شجاع و باری جبان باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از تاج العروس ). مؤنث آن نیز غَملَج است . (از اقرب الموارد). غَمَلَّج . غِملاج . غُملوج . غِملیج . غُمالِج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: