در مورد جهت ارسال پیام و نشانک/ سیگنال و مانند آن، به طرف پایین
فروسو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
فروسو. [ ف ُ ] ( ق مرکب ) مقابل برسو. بسوی پایین. پایین. فروزیر :
از فروسو گنج و از برسو بهشت
سوزنی سیمین میان هر دو حد.
ترکیب ها:
- فروسو کشیدن . فروسویین. رجوع به مدخل ها فروسو کشیدن و فروسویین شود.
از فروسو گنج و از برسو بهشت
سوزنی سیمین میان هر دو حد.
بوشعیب هروی.
آماس بیشتر در فروسو باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).ترکیب ها:
- فروسو کشیدن . فروسویین. رجوع به مدخل ها فروسو کشیدن و فروسویین شود.
کلمات دیگر: